زنه میره مطب دکتر موقع معاینه میگه آقای دکتر شرمنده میشه شوهرم بیاد تو کنارم بشینه؟
دکتره بهش بر میخوره میگه خانوم من دکتر متخصص هستم، از خدا میترسم در ضمن شخص محترمی هم هستم...
زنه میگه میدونم جناب دکتر بحث شما نیست اصن....مشکل اینجاست که منشی شما خیلی خوشگله شوهر منم نه دکتر متخصصه نه از خدا میترسه و نه شخص محترمیه بذارید بیاد کنار خودم بشینه
سالن مطالعه خالی
ساعت دو نصفه شب جای عجیبیه
از بیرون صدای زوزه سگ و گرگ میاد داخل با اینکه پاشدم همه پنجره هارو بستم باد پرده هارو تکون میده
گهگاهی صدای شلیک تیر میاد
به درجه ای از معرفت رسیدم حس میکنم یه دختره پشت میز جلویی نشسته و داره درس میخونه و نمیدونم چرا الان که خودم دارم اینارو مینویسم بیشتر میترسمم
آنقدر کلافهام...
که ساکت ماندم
چون آب، درون برکه راکد ماندم
بیحوصلهتر ز برگ پاییز شدم
در اوج جوانیام، غمانگیز شدم...
پاییز! مرا چه خوب میفهمی تو!
ما را چو دمِ غروب میفهمی تو...
حاشا که جهان، چه حزنانگیز شده
انگار... تمام شهر، پاییز شده...
بیحوصلهام، کلافهام، غمگینم
برگم، که به شاخهی جهان، سنگینم ...
منم دلم نمیخاد از دستت بدم
من دور تو بگردم که
لازم نکردهه
من خوودم دورت بگردم