⊰بہنام‌خالق‌؏ـشق‌وزندگانے?⊱ دخ‌‍تࢪی‌از‌ںـــیـٰاࢪھ‌ی‌انگیزھ꧇)!?'✉️ ˼??‍♂˹

مشخصات

موارد دیگر
ܢܚܩߊ‌ࡅ߭ܘ
2076 پست
زن

دنبال‌کنندگان

(33 کاربر)

برچسب ‌های شخصی

بازدیدکننده

برچسب ‌های کاربردی

۱۸۰۱۲.jpg IMG_20230606_095000_008.jpg ۲۴۷۲.jpg IMG_20230522_133543_557.jpg
ܢܚܩߊ‌ࡅ߭ܘ
ܢܚܩߊ‌ࡅ߭ܘ
زندگی سخته رفیق ؛ قبول دارم 🚛🌸 !!
ولی خدا یه چیزی توی وجودت دیده که میخواد تو باشی و زندگی کنی :)

💛

ܢܚܩߊ‌ࡅ߭ܘ
ܢܚܩߊ‌ࡅ߭ܘ
💢لحظه‌ای تامل

وقتی کسی بهتون میگه:
"شدنی نیست"
نشونه ی محدودیت های خودشه
نه شما...

ܢܚܩߊ‌ࡅ߭ܘ
ܢܚܩߊ‌ࡅ߭ܘ
میدونستی در واقع معلما به ما
کمک میکنن که مسئله ها
و
مشکلاتی رو حل کنیم که هیچوقت نداشتیم.🙄🍭

━━━━ °❀• ━━━━
:گودنایت

ܢܚܩߊ‌ࡅ߭ܘ
ܢܚܩߊ‌ࡅ߭ܘ
💢

کاروانی در نزدیک نیشابور در کاروانسرایی شبی را ساکن شدند. در آن کاروان جوانی به نام احمد بود که بسیار ساده و خوش قلب بود. که به خاطر سادگی اش به او احمد بیچاره می گفتند.
شبی در کاروان جنجال شد و هر کس سویی دوید تا اموال خود در جایی پنهان کند که از دست راهزنانی که در حال حرکت به کاروانسرای نیشابور بودند، در امان باشند.
احمد بیچاره، ۴۰ سکه با ارزش طلای اشرفی در جیب خود داشت. دوستش به او گفت: احمد، برو و این طلاها را در بیرون کاروانسرا خاک کن . احمد گفت: اگر خدا بخواهد یقین کن کسی نمی تواند بدزدد و من در عمرم دروغ نگفته ام .
راهزنان رسیدند و تاراج شروع شد. دوست احمد گفت: برو در گوشه ای در کاروانسرا نزد شتران بخواب. چون دارایی تو در جیب توست و اگر خواب باشی کسی بیدارت نمی کند. احمد گفت: من چنین نمی کنم.
اهل کاروان چون طلاها را پنهان کرده بودند، راهزنان چیزی از طلا ها نیافتند. احمد، نزد راهزنان رفته و گفت: ۴۰ طلای اشرفی در جیب دارم بیایید و از من بگیرید...
هر راهزنی که این جمله را می شنید بر این جمله می خندید و می گفت دیوانه است و کسی سمت او نمی رفت...
ادامه دارد....

ܢܚܩߊ‌ࡅ߭ܘ
ܢܚܩߊ‌ࡅ߭ܘ
بـٰازشدنِ
چشمانم‌هࢪروز‌صبح☁️
يعنـےخدا‌دوںـــٺداشتنٺࢪا
تمديد‌كرده‌‌قدرش‌را‌مۍدـٰانم꧇)!🥐'✉️

سلام :سمانه
-صبح بخیر-

ܢܚܩߊ‌ࡅ߭ܘ
ܢܚܩߊ‌ࡅ߭ܘ
پیامی از طرف خدا :
خوشحال باش
تمام دعاهایت اجابت شد😍
به زودی قراره
بھترین اتفاق‌های زندگیت رو ببینی🌱

:گودنایت

ܢܚܩߊ‌ࡅ߭ܘ
ܢܚܩߊ‌ࡅ߭ܘ
💢

ﺷﺨﺼﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﻠﻮﯼ ﻏﺬﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺧﺎﻟﯽ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ، ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻏﺶ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﺬﺍﺷﺖ ﺁﺧـﺮ کاﺭ و ﻣﯽگـفت: ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﺧـﻮﺷﻤﺰﮔﯽﺍﺵ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺯﯾﺮ ﺯﺑﺎﻧﻢ.
ﻫﻤﯿـﺸﻪ ﻫﻢ ﭘﻠﻮ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ، ﺳﯿﺮ ﻣﯽﺷﺪ، ﮔـﻮﺷﺖ ﻭ ﻣـﺮﻍ ﻏﺬﺍ ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ ﮔﻮﺷﻪ ﺑﺸـﻘﺎﺑﺶ! ﻧﻪ ﺍﺯ ﺧـﻮﺭﺩﻥ ﺁﻥ ﭘﻠﻮ ﻟﺬﺕ ﻣﯽﺑﺮﺩ، ﻧﻪ ﺩﯾـﮕﺮ ﻣﯿﻠﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺧـﻮﺭﺩﻥ ﮔـﻮﺷﺖ ﻭ ﻣـﺮﻏﺶ!

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﻮﺭﯼ ﺍﺳﺖ؛ ﮔﺎﻫﯽ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻧﺎﺟﻮﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺗﺤﻤﻞ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎﯼ ﺧـﻮﺑﺶ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯾﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻌﺪ! ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻣﺸـﮑﻼﺕ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ.
ﮐﻤﺘﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭ ﻟﺤـﻈﻪ ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﺑﺎﺷــــﯿﻢ! ﻫﻤﻪ ﺧــﻮﺷﯽﻫﺎ ﺭﺍ ﺣﻮﺍﻟﻪ می‌کنیم ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺩﺍﻫﺎ، ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻧﺒﺎﺷﺪ، ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ، ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﻨﺠﻪ گـرم کرﺩﻥ ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ مشکلات ﺍﺳﺖ.
یک ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻣﯽﺁﯾﯿﻢ و ﻣﯽﺑﯿﻨﯿﻢ ﯾﮏ ﻋﻤـﺮ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺧـﻮﺭﺩﻥ ﭘُــلوی ﺧﺎﻟﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩﻩﺍﯾﻢ ﻭ ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻍ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎ ﺩﺳﺖ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ‌ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﮔﻮﺷﻪ ﺑﺸﻘﺎﺏ.

ܢܚܩߊ‌ࡅ߭ܘ
ܢܚܩߊ‌ࡅ߭ܘ
💢لحظه‌ای تامل

بزرگترین خیانتی که یک انسان می تواند در حق خودش بکند، ترس از تایید دیگران و ترس از داوری و قضاوت آنهاست!!!

این یعنی جهنم زندگی یک انسان!!!

پس خودتان باشید و خودتان زندگی کنید و خودتان تصمیم بگيريد.

ما برای دیگران زندگی نمی کنیم.

ܢܚܩߊ‌ࡅ߭ܘ
ܢܚܩߊ‌ࡅ߭ܘ
💢

شخصی تنها کفشی را که داشت برای تعمیر نزد پینه دوز برد...
از آنجا که پینه دوز در صدد تعطیل کردن دکانش بود، به او گفت: فردا برای تحویل کفش‌هایت بیا...
با ناراحتی گفت: اما من کفش دیگری ندارم که تا فردا بپوشم.!
پینه دوز شانه بالا انداخت و گفت:
به من ربطی ندارد، اما می توانم یک جفت
کفش مستعمل تا فردا به تو قرض بدهم.
فریاد کشید: چی؟!
تو از من می خواهی کفشی را بپوشم که قبلا پای کس دیگری بوده؟!
پینه دوز با خونسردی جواب داد:
حمل افکار و باورهای دیگران تو را ناراحت نمی‌کند، ولی پوشیدن یک جفت کفش دیگری تو را می‌آزارد؟!!

"داشتن ذهن پاک، نعمتی است بس بزرگ..."

ܢܚܩߊ‌ࡅ߭ܘ
ܢܚܩߊ‌ࡅ߭ܘ
⟅🍶💕⟆

تلفظ صحیح چهارمین روز هفته کدام است؟

چارشنبه ، چاهارشنبه💕
چهارشنبه ، چارشمبه💕
هیچکدوم نیست.
سه شنبه صحیحه.🌸
چهارمین روز هفته سه شنبه هست ! :قهقهه

ܢܚܩߊ‌ࡅ߭ܘ
ܢܚܩߊ‌ࡅ߭ܘ
⟅🍶💕⟆

خانم آقای آیهان !
استرس نداشته باش ..
باور کن اونقدر هم که فکر میکنی ،
نمره ی امتحانات اهمیتی نداره !
دانش رو حفظ نکن برای امتحان ،
دانش رو بفهم ! نفهمیدن تلف کردن وقته ..
"ارزش واقعی ، به فهم توئه ..
پس نگران چیزی نباش :)!🌱"

🍭

🌸꙱❥

ܢܚܩߊ‌ࡅ߭ܘ
ܢܚܩߊ‌ࡅ߭ܘ



〈🌱💚〉
‹مایل بہ دیدن این همه قشنگے!؟🌱›

💙⃟🦋¦↭
💜🦄

:گودنایت

ܢܚܩߊ‌ࡅ߭ܘ
ܢܚܩߊ‌ࡅ߭ܘ
💢

میگن شیطان با بنده ای همسفر شد موقع نماز صبح بنده نماز نخوند موقع ظهر و عصر هم نماز نخوند موقع مغرب و عشا رسید بازم بنده نماز بجای نیاورد.

موقع خواب شیطان به بنده گفت من با تو زیر یک سقف نمیخوابم چون پنج وقت موقع نماز شد و تو یک نماز نخواندی میترسم غضبی از آسمان بر این سقف نازل بشه که من هم با تو شامل بشم.

بنده گفت تو شیطانی و من بنده خدا، چطور غضب بر من نازل بشه؟

شیطان در جواب گفت من فقط یک سجده اونم به بنده خدا نکردم از بهشت رانده شدم و تا روز قیامت لعن شدم در صورتیکه تو از صبح تا حالا باید چند سجده به خالق میکردی و نکردی وای به حال تو که از من بدتری!!!

ܢܚܩߊ‌ࡅ߭ܘ
ܢܚܩߊ‌ࡅ߭ܘ
💢

درویشی با شاگرد خود دو روز بود که در خانه گرسنه بودند. شاگرد شبی زاری کرد و درویش گفت: «صبور باش، فردا خداوند غذای چربی روزی ما خواهد کرد.» فردا صبح به مسجد رفتند. بازرگانی دیدند که در کاسه‌هایی عسل و بادام ریخته و به درویش‌های مسجد می‌داد. به هر یک از آنها هم کاسه‌ای داد. درویش از بازرگان پرسید: «این هدیه‌ها برای چیست؟»

بازرگان گفت: «هفت روز پیش مال‌التجاره عظیم و پرسودی از هندوستان در دریا می‌آوردم. به ناگاه طوفان عظیمی برخواست و ترسیدم. بادبان‌ها کم بود بشکند و خودم با ثروتم طعمه ماهی‌های دریا شویم. دست به دعا برداشته از خدا خواستم باد را فرو نشاند تا من به سلامت به ساحل برسم و صد درویش را غذایی شاهانه بدهم. دعای من مستجاب شد و باد خاموش شد و این نذرِ آن روز طوفانی است.

درویش رو به شاگرد خود کرد و گفت: «ای پسر! یقین کن خداوند اگر بخواهد شکم من و تو را سیر کند، طوفانی چنین می‌فرستد بعد فرو می‌نشاند تا ما را شکم سیر کند. بدان دست او روزی رساندن سخت نیست‌

ܢܚܩߊ‌ࡅ߭ܘ
ܢܚܩߊ‌ࡅ߭ܘ
💢

روزی پسری از خانواده نسبتا مرفه، متوجه شد مادرش از همسایه فقیر خود نمک خواست
متعجب به مادرش گفت که دیروز کیسه ای بزرگ نمک برایت خریدم، برای چه از همسایه نمک طلب می کنی؟

مادر گفت: پسرم، همسایه فقیر ما، همیشه از ما چیزهایی طلب میکند، دوست داشتم از آنها چیز ساده ای بخواهم که تهیه آن برای آنها سخت نباشد، درحالی که هیچ نیازی به آن ندارم، ولی دوست داشتم وانمود کنم که من نیز به آنها محتاجم، تا هر وقت چیزی از ما خواستند، طلبش برای آنها آسان باشد، و شرمنده نشوند...

صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15