aliaga
هزارپایی بود وقتی می رقصید جانوران جنگل گرد او جمع می شدند تا او را تحسین کنند؛ همه، به استثنای یکی که ابداً رقص هزارپا را دوست نداشت.
یک لاک پشت حسود ...
او یک روز نامه ای به هزارپا نوشت :
ای هزارپای بی نظیر! من یکی از تحسین کنندگان بی قید و شرط رقص شماهستم. و می خواهم بپرسم چگونه می رقصید. آیا اول پای ۲۲۸ را بلند می کنید و بعد پای شماره ۵۹ را؟ یا رقص را ابتدا با بلند کردن پای شماره ۴۹۹ آغاز می کنید؟ در انتظار پاسخ هستم. با احترام تمام، لاک پشت.
هزار پا پس از دریافت نامه در این اندیشه فرو رفت که بداند واقعا هنگام رقصیدن چه می کند؟ و کدام یک از پاهای خود را قبل از همه بلند می کند؟
و بعد از آن کدام پا را؟ متاسفانه هزار پا بعد از دریافت این نامه دیگر هرگز موفق به رقصیدن نشد.
☑️ سخنان بیهوده دیگران آرروی بدخواهی و حسادت؛ می تواند بر نیروی تخیل ماغلبه کرده و مانع پیشرفت و بلند پروازی ما شود.
خانوم اِچ
زن عموم گایید مارو😑
به تو چ ک من چرا ازدواج نمیکنم
Sepanta
سنگین ترین اشعار من
از دلی سرچشمه میگیره که زیر سنگین ترین فشارها بوده
༊
یه جملهای شنیدم که واقعا به شنیدنش احتیاج داشتم:
You cannot heal in the same environment that made you sick
تو در همون محیطی که مریضت کرده درمان نمیشی.
رها
باشد که روزگار بچرخد به کام ِ دل
باشد که غم خِجل شود از صبرِ قلبِ ما...
پریا
چقدر احمقیم که فکر میکنیم هم دیگر را میشناسیم..
گاهی در بیست و چند سالگی اتفاقاتی،
آدم را به اندازه ی 60 سال پخته میکند..
رنگ عوض کردن آدمها!
دل شکستن هایشان!
حرف های تلخ و نیش دارشان..
آدم را متحیر میکند!!!
بعد میگویی صد رحمت به همان غریبه ی ندیده و نشناخته!!
وقتی انتظارش را نداری و چنان خُرد میشوی
که تکه های شکسته ات دیگر به درد بند زدن هم نمیخورد!!
میفهمی،
شناختن آدمها کار بیست و چند سال هم نیست!
باید سفید کنی تمام موهایت را،
باید طعم شکسته شدن را بچشی،
باید خُرد شوی!
بعد خودت را لعنت کنی که چقدر احمقی!!
من هم؛
نشناختم،
نمیشناسم،
و امیدی هم ندارم..
این آدمها انقدر رنگ عوض میکنند
که گیجت میکنند..
حتی عزیزترینشان...
WeT
اینور هوا خیلی سرده 😐😐😐
برف اومدامروز 😐😐😐😐😐😐😐😐
ممنونم
ی" title="ی" />
اشکال نداره
♥️
اللهم صل علی محمد و آل محمد