رها
مي گن اسبت رفيق روز جنگه//
مو مي گويم از او بهتر تفنگه//
سوار بي تفنگ قدرت نداره//
سوار وقتی تفنگ داره سواره//
تفنگ دسته نقره م رو فروختم//
براي وی قباي ترمه دوختم//
فرستادم برايش پس فرستاد//
تفنگ دسته نقره م داد و بيداد//
چقد غم داره این شعر... تفنگ دسته نقره م داد و بیداد.... 💔
جانم❤
گاه گاهی غزلی، شعری، کلامی، سخنی
نعیم
خستم
خستهی خستهی خستم
دقیقا انتهای خستگی
دنیــــــــــــرا ملکه عشق
دل از دوران گیتی شاد بادت
ز غمهای جهان آزاد بادت
مبادا یادم از یادت فراموش
همیشه عهد و پیمان یاد بادت
همیشه در سرابستان جانم
قد و بالای چون شمشاد بادت
همیشه دلبرا از پیر معنی
وفا و مهر ما ارشاد بادت
بگو تا کی کنی این جور و بیداد
پشیمانی ازین بیداد بادت
خداوندا سرای مهربانی
همیشه در جهان آباد بادت
غذای روح ما اندر مصلّی
ز آب سرو رکناباد بادت
g.h.o.l.a.m.a.l.i
چه شد که بار دگر یاد آشنا کردی
چه شد که شیوه بیگانگی رها کردی
به قهر رفتن و جور و جفا شعار تو بود
چه شد که بر سر مهر آمدی وفا کردی
منم که جور و جفا دیدم و وفا کردم
تویی که مهر و وفا دیدی و جفا کردی
بیا که با همه نامهربانیت ای ماه
خوش آمدی و گل آوردی و صفا کردی
بیا که چشم تو تا شرم و ناز دارد ،کس
نپرسد از تو که این ماجرا چرا کردی
منت به یک نگه آهوانه می بخشم
هر آنچه ای ختنی خط من خطا کردی
اگر چه کار جهان بر مراد ما نشود
بیا که کار جهان بر مراد ما کردی
هزار درد فرستادیم به جان لیکن
چو آمدی همه آن دردها دوا کردی
کلید گنج غزلهای شهریار تویی
بیا که پادشه ملک دل گدا کردی
aliaga
حدیثِ حافظ و ساغر که میزند پنهان
چه جایِ محتسب و شَحنه، پادشه دانست
بلندمرتبه شاهی که نُه رواق سِپهر
نمونهای ز خَمِ طاقِ بارگه دانست
aliaga
گفتم غزلی در خور نامت بنویسم
اندازه ی وسعم ز مقامت بنویسم
ای محشر امروز چه تشبیه بیارم
از قد تو فردای قیامت بنویسم
من قطره ام از عهده ی من بر نمی آید
از حضرت دریای کرامت بنویسم
لطف تو مرا پشت در خانه ات آورد
تا اینکه علیکم به سلامت بنویسم
شان تو نگنجید و از این قاب در آمد
دیدم که غزل مثنوی از آب در آمد
من ایل و تبارم سر این سفره نشستند
جمع کس و کارم سر این سفره نشستند
در باغ نگاه تو من کال رسیدم
پر سوخته بودم به پر و بال رسیدم
هم رنگ نگاه تو شده دامن دریا
آئینه زده ریسه به پیراهن دریا
اول نوه ی دختری خلق عظیمی
تو جلوه ی پیغمبری خلق عظیمی
مدیون تو هستند همه مردم عالم
نان عمل توست سر سفره ی آدم
مضمون سخاوت ز تو الهام گرفته
از صندوق قرض الحسنت وام گرفته
حرف کرَم تو همه جا ورد زبان است
چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است
fatme
نذر کردم گر از این غم به درآیم روزی
تا درِ مِیکده شادان و غزلخوان بروم
azar
صبح است و گل و غزل برآیم بفرست
از چشم خودت عسل برآیم بفرست
لبخند بزن که غصه آواره شود
یک بوسه کمی بغل برآیم بفرست
تو و پدرام چن نفر رو نام ببرید ک رلتون نبودن کار همه مون برا شناخت رل هاتون راحت تر میشه
مرا اموزگار عشقه خلقت بر پا نمود ازمون تشریحی
ترشح نام رها بود که مینگاشتم به شرح و مشروحی
مرا داد نمره ی بیست که رها خداونگار احساس بود خویش
پدرام هزلیات و هجویات تخصص داره من غزل و مثنوی عاشقانه عارفانه