یافتن پست: #غزل

حضرت@دوست
حضرت@دوست
بی تو

بی روی تو نگار پری چهره در غزل
نا گه قلم زجان خودش سير می شود

Bardia
Bardia
کسی که یهویی
بد میشه
داره خوبی هاشو
یه جایی دیگه خرج میکنه ...!

حضرت@دوست
حضرت@دوست


ای کاش که در کنج دلت جایم بود
ای کاش که همچون غزلی در کتبت جایم بود

ای کاش که در این دنیای شلوغ
گوشه ای از آن قلب رئوف جایم بود

ای کاش که همچون مرغ عشقی بی پناه
درکنج سرایت اندر قفسی جایم بود

عمریست که از عشق تو مجنون و غمینم
ای کاش که در قسمتی از حافظه ات جایم بود

همه شب تا به سحر ناله فراوان کردم
ای کاش که در سر ورق دفتر عشاق جایم بود

ناز چشمان تو برد از سرم هوش و حواس
کاش که در گوشه چشم نگرانت جایم بود

شب تا به طلوع از غم دوری تو میگفتم
گفتا که ای کاش در نظرش جایت بود

حضرت@دوست
حضرت@دوست
دام عشق

ناز چشمان تو را از جان خریدارم هنوز
شمع رویت را چو پروانه گرفتارم هنوز

چشم من یک لحظه از چشمان تو غافل نشد
جلوه ی چشم ترا با خود به سر دارم هنوز

از همان روزی که از سینه برون کردی مرا
بر سر کویت چو رندان غزلخوانم هنوز

من به دام عشق تو هر دم در آتش سوختم
در میان آتش عشقت چه سوزانم هنوز

در گلستان خیالت گشته ام گمگشته ای
من دراین بستان چرا مانند یک خوارم هنوز


fatme
fatme
باز امشب غزلی كنج دلم زندانی است؛
آسمان شب بی حوصله ام طوفانی است

حضرت@دوست
حضرت@دوست
ببین باز غزل هایت را خواندم. هوایت شدم


حضرت@دوست
حضرت@دوست
تو تنها غزل شعر


یاس
یاس
پیامبر عزیز خدا صلی الله علیه و آله می فرمایند:

«کلما ازداد العبد ایمانا ازداد حبا للنسآء ; هر چه ایمان بنده زیاد شود، محبت [وی] به زن ها نیز زیاد می شود .»
______امروز همسر امام موسی صدر از دنیا رفتند
و این شعر عاشقانه این عالم مجاهد برای همسرش هست
پرده‌ای از پرند س‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍یم اندود /ماه بر دوش شام گسترده
روشن و دلکش و خیال‌انگیز/ وز نسیم شبانه افسرده
و اندر اعماق آشیانه خویش/سر خود مرغ حق فرو برده
یاد بیداری و تلاش و سخن /از خیال زمانه بسپرده
نیمی از شام هجر بگذشته /صحبت غم به جانم آورده
خواب بگریخته زدیده من /دامن از اشک چشم پر کرده
لیک با رنج جانگداز فراق/روح باز از غمش نیازرده
یاد مهر حیات‌بخش «مه»م /زنده می‌دارد این تن مرده
لاله حاوی او چراغ شب است /نور بر شام هجر بسپرده
یا رب از جور دهر برهانش/تا که برهاند این سرا پرده
نکته جالب در این غزل اینکه حروف اول مصرع‌های اول آن نام «پروین خلیلی» را می‌سازند نام همسرشون


ناخوداگاه یاد حدیث نبوی افتادم😍

حضرت@دوست
حضرت@دوست
یاد تو

از من غزلی مانده و از تو اثری نیست
در خانه ی تنهایی من، هیچ دری نیست

«مجنون » شدنم دستِ خودم بود عزیزم
جز من به خدا عاشقِ دیوانه تری نیست

بگذار و برو فکر نکن بی تو...عجیب است
در رفتنِ تو هیچ غم و دردسری نیست

من حبسِ خودم هستم و تردید ندارم
دور و برِ من جز «منِ تنها» خطری نیست

در هر غزلم عشق نشسته است کنارم
اما به خدا ذره ای از تو خبری نیست


حضرت@دوست
حضرت@دوست
آخرین بیت شب

آهوی چشمانت قرارم را گرفته
صبر تمام انتظارم را گرفته

مانند دزدی گوشه تاریک زندان
این چشم ها پای فرارم را گرفته

تا کی سکوتم را به اطرافم بکوبم
دیوار سهم اعتبارم را گرفته

یک آسمان پرواز بودم ، با نگاهی
از بالهایم اختیارم را گرفته

می خواستم عاشق بمانم شد شکنجه
دردی که حال روزگارم را گرفته

دیگر کسی جز تو مرا باور ندارد
از من خدا ایل و تبارم را گرفته

باید ببینم بی تو در دست غزلهام
پاییز روی نوبهارم را گرفته-

این بوسه های کاغذی آخر مرا کشت
یا عشق حکم سنگسارم را گرفته

صفحات: 10 11 12 13 14

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو