یافتن پست: #غزل

حضرت@دوست
حضرت@دوست


سوژه ی تلخ غزلهایم شد ..
ان نگاه بی فروغ...........

حضرت@دوست
حضرت@دوست


با یک غزل ساده از عشق تو می‌ گویم

حضرت@دوست
حضرت@دوست
غزلی برای چشمانت
و قطره اشک



حضرت@دوست
حضرت@دوست
یک آه

رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد
دلشوره ی ما بود، دل آرام جهان شد

در اوّل آسایش مان سقف فرو ریخت
هنگام ثمر دادن مان بود خزان شد

زخمی به گل کهنه ی ما کاشت خداوند
اینجا که رسیدیم همان زخم دهان شد

آنگاه همان زخم، همان کوره ی کوچک،
شد قلّه ی یک آه، مسیر فوران شد


حضرت@دوست
حضرت@دوست
با ما که نمک گیر غزل بود چنین کرد
با خلق ندانیم چه ها کرد و چنان شد

ما حسرت دلتنگی و تنهایی عشقیم
یعقوب پسر دید، زلیخا که جوان شد

جان را به تمنّای لبش بردم و نگرفت
گفتم بستان بوسه بده، گفت گران شد

یک عمر به سودای لبش سوختم و آه
روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد

یک حافظ کهنه، دو سه تا عطر، گل سر
رفت و همه ی دلخوشی ام یک چمدان شد

با هر که نوشتیم چه ها کرد به ما گفت
مصداق همان "وای به حال دگران" شد


حضرت@دوست
حضرت@دوست
و تو دلیل بودنم

اتو کن، نازنین! زیباترین رختِ تمنا را
دلم خواهد ببینم با تو امشب جشن فردا را

کسی با گیسوان مست در بن بست میرقصد
خبر کن شعر را تا سُر کند گیتار رویا را

بزن گیتار تا هر تار گردد یک رگِ رگبار
اتن کن با من و آنگه تماشا کن تماشا را

دگر در روزنامه یک ستون هم شعر عشقی نیست
صدا کن از پسِ دیوار خاموشی غزل ها را

غزل گفتن دلیلی جز غزل گفتن نمی خواهد
بخوان با من! بمان این حرف های تا و بالا را


حضرت@دوست
حضرت@دوست
چشم خمار

می ریزد از لبان تو بس نازنین غزل،
از آبشار موی تو تا بر زمین غزل.

تا سرخی لبان تو بر واژه ها رسید،
آوه،چه شد،که شد چون انگبین غزل.

چشم خمار تو چون چشمه جاری شد،
غافل از آن که بود اندر کمین غزل.

ابروی چون کمان،تیر نگاه مست،
حقا،که کرده اند خلد برین غزل.

از عشق ما مگو در بیت های ناب،
حاشا،که می شود چون من غمین غزل.

این وزن و قافیه تنها بهانه بود
جانا، تو هستی خود زیباترین غزل


حضرت@دوست
حضرت@دوست
یه دنیا غزل

دختر زیبای شهر امروز غوغا کرده است
پشت خط چشمها، هنگامه بر پا کرده۰ است

دختر زیبای شهرم، خود بودشاعر ولی
یک بغل شعر و غزل از ما تمنا کرده است

سالها رفته است و قصد جان ما دارد ولی
مانده ام از بهر چه امروز و فردا کرده است

دختر زیبای شهر امروز رویایی شده
چادرش را پس زده، قصد دل ما کرده است

حضرت@دوست
حضرت@دوست
غروب

کنار لبخند تلخ دختری رویید
در شبستان رویا غزلی به لب نشست
سپید تر از شام های بی تو
به سان گلهای خود روی صحرا قد کشید

آنجا
که صیاد غربت در مرز رنج ها به کمین نشسته بود
در تنگنای بی کسی پایش لغزید
آندم که غروب در دل روز تابید
در گودال از باور ها
دفن گشت


حضرت@دوست
حضرت@دوست
خاطرات تو

گاهی ، سری به کوچه ی آغاز میزنم .
با تو ، کنار خاطره ها ، ساز میزنم .

وقتي حواس شعر مرا ، پرت میکنی .
بی اختیار ، سیب ترا ، گاز میزنم .

یلدای خاطرات تو را ، گریه میکنم .
گاهی ، سری به پنجره ی باز میزنم .

با پلک خسته ی دل خود ، تا نگاه تو .
هر نغمه ای که میشود ابراز ، میزنم .

با وزن هر غزل ، که دلم شور میزند .
شبهای بی صدا ، نی دمساز میزنم

حضرت@دوست
حضرت@دوست

یک قطره اشک را ، به خودم هدیه میدهم .
گاهی ، سری به گوشه ی شهناز میزنم .

وقتی بخاطر تو ، غرورم شکسته شد .
بی اختیار ، زخمه ی ناساز میزنم .

تا سعی میکنم ، که قافیه ها را عوض کنم .
گاهی ، سری به صنعت ایجاز میزنم .

بختم میان فال دختر کولی ، سیاه بود .
محزون ، تفالی به خواجه ی شیراز میزنم .

تا پای عشق لنگ میشود ، در کوچه ی غزل .
زل میزنم ، به عکس تو و ساز میزنم .

وقتی سرشک غوطه ورم ، بی اجابت است .
گاهی سری ، به سوره ی اعجاز میزنم .



حضرت@دوست
حضرت@دوست
از غزل هایت نوشتم: لب خندید@ولی چشم نگه؟
خون می بارد و بر شعر خودش مینگرد .......


صفحات: 12 13 14 15 16

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو