یافتن پست: #غزل

حضرت@دوست
حضرت@دوست

دلخوشم با غزلی تازه همینم کافی‌ ست

تو مرا باز رساندی به یقینم، کافی‌ ست

قانعم، بیشتر از این چه بخواهم از تو ؟

گاه گاهی که کنارت بنشینم، کافی‌ ست

گله‌ ای نیست، من و فاصله‌ ها همزادیم

گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی‌ ست

آسمانی ! تو در آن گستره خورشیدی کن

من همین‌ قدر که گرم است زمینم کافی‌ ست

من همین‌ قدر که با حال و هوایت گهگاه

برگی از باغچه‌ شعر بچینم کافی‌ ست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شورانگیز

که همین شوق مرا خوب‌ ترینم! کافی‌ ست

حضرت@دوست
حضرت@دوست
دم آخر

کاش میشد گره از زلف غزل باز کنم
با پر قافیه ها،سوی تو پرواز کنم...

مثل مهتاب نشینم به لب پنجره ات
مست و مغرور بیایی،سخن آغاز کنم

ماه رویایی من،خط نزنی اسم مرا
"مرغ دریایی"چگونه؟ من تو را ناز کنم

دو قدم مانده به تو،کوچه را گم میکنم
مانده ام با چه زبانی به تو ابراز کنم!

دم آخر شد و من خسته تر از دیروزم
شود آیا گره زلف تو را باز کنم؟؟؟


¶شبنم¶
¶شبنم¶
سخت هست از یاد بردن تمام انچه که «تمامت»هست

#...غزل پروانه...

¶شبنم¶
¶شبنم¶
زیر باران مهمانم کن به یک رقص عاشقانه

مرا پنهان کن در اغوش گرم مردانه ات

من همان معشوقه گذر خیالات تو ام..

#...غزل پروانه...

حضرت@دوست
حضرت@دوست
و چشمان تو شعرستان است

و دفتر دل من
با هر نیم نگاهت
هزار هزار غزل می سراید....

حضرت@دوست
حضرت@دوست
احساس خاموش

این روزها دیگر دلم مال کسی نیست
حتا خیالم تحت اشغال کسی نیست

تنهای تنها در غزل ها غرق عرقم
احساس من دیگر به دنبال کسی نیست

حتا دلم پرواز را از یاد برده
دنیای من زیر پرو بال کسی نیست

باران نبار امشب سکوتم خیس خیس است
روی سر احساس من شال کسی نیست

رودم به دریا می روم تا زنده هستم
هرچند راهم روبه گودال کسی نیست

تا موج های غم به ساحل میزند مشت
دریا اسیر ذهن سیال کسی نیست

حضرت@دوست
حضرت@دوست
نسیم روی تو.....................................

قبیله ام به دروغ از تو کوه می سازد
چنانکه اشک تو از غم گروه می سازد

تو خود تجسم تاریخ عاشقان هستی
بعید نیست که چشمت شکوه می سازد

نسیم روی تو وقتی بهانه می گیرد
ترانه را تب طوفان نوح می سازد

نگاه خسته ی من در هوای خنده ی تو
همیشه ازلب پاک تو روح می سازد

تو بی بهانه ترین بیت های یک غزلی
قبیله ام به دروغ از تو کوه می سازد

حضرت@دوست
حضرت@دوست
تو{.....}شور غزل های حافظی.که در قلّه ی عشق اِستاده ای
ومن ....... سرمستی..از بوی عطر گیسوانت که با نسیمی از گذر ما عبور میکند


¶شبنم¶
¶شبنم¶
پسر جوانی در کتابخانه از دختری پرسید:مزاحم نیستم کنار شما بنشینم؟
دختر جوان با صدای بلند گفت:نمیخواهم یک شب را با شما بگذرانم!
تمام دانشجویان در کتابخانه به پسر که خجالت زده بود نگاه میکردند...
پس از چند دقیقه دختر به سمت ان پسر رفت و در کنار میزش به او گفت:من در زمینه روانشناسی 
کسب علم میکنم و میدونم مردها به چه چیزی فکر میکنند.گمان کنم شما را خجالت زده کردم درست است؟
پسر با صدایه بسیار بلندتر گفت: 200دلار برایه یک شب؟!؟خیلی زیاد است!!!
و تمام انانی که در کتابخانه بودند به دختر نگاه غیر عادی کردند...
پسر به گوش دختر زمزمه کرد "من حقوق میخوانم و می دانمچطور شخص را گنهکار جلوه دهم...!

حضرت@دوست
حضرت@دوست
لایق بهار

شبی از لطف دلیل دل غمگینان باش
در دل شب تو چراغ دل مسکینان باش

هر شب از مهر تو ای ماه غزلها گفتیم
مصرعی را تو بگو شعر سحر خیزان باش

لوتیان شب همه را با دل من می چرخند
تار زلفی بنما شمع شب تارم باش

با کسی درد نهفته نتوان کرد بیان
سر بر ایم سینه بنه راحت این جانم باش

من ز آشفتگیِ حال همه دانستم
نیست یاری و وفایی تو بیا یارم باش

گر چه من لایق آن ماه منیرت نشوم
بر ترابِ رهت ای شه نظری داشته باش


حضرت@دوست
حضرت@دوست
حضرت عشق

بعد از فراق تو سرم برشانه ی دیوار بود

هر پنجره از چشمِ من در حسرت دیدار بود

مانند شخصی منتظر تاحکم اعدام خودش

جای غزل گفتن لبم در ذکرِ استغفار بود

دل را به دست پاک تو روزی امانت دادمُ و

دیدم شکستن پاسخ این قلب بی آزار بود

دائم عذابم میدهد یک مشت فکر مسخره

تو ناگهانی بد شدی یا عشق من بسیار بود؟

راه گریز از یاد تو چیزی به غیر توبه نیست

من می پرستیدم تو را اما همان یکبار بود



حضرت@دوست
حضرت@دوست
عاقبت ترک دلم کردی و رفتی

نه گرفتی دگر از عاشق آزده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم !

صفحات: 8 9 10 11 12

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو