❤
بزرگترین" اندوه در چشمان کسی است که ؛ بلند میخندد...
به «دیده ها نباید اعتمادی کرد! بنگــر که دل چه می گوید» وقتی کسی غرق در آشوب
"بلند بلند" می خندد و دهان به "احترام" بُغضی
طولانی «بسته می ماند»
خانوم اِچ
چشمانت هایپرسونیک فتاح بود
منم اسرائیل بی دفاع
🫠
مهاجر
چند روزی می شود ، مثل خزر توفانی ام
من فدای چشمهاتم ، دلبر گیلانی ام
سبز جنگل های گیلان ، سبز چشمان شماست
حافظ چشم توام ، مامور جنگلبانی ام
صد قصیده شرح چشمانت کنم بی فایده است
شاعر قرن ششم هستم ، خود خاقانی ام
ارمغانت شاخه ای زیتون منجیل است و من
امپراطور کبیر دوره ی ، یونانی ام
بی تو خورشیدی ندارد ، آسمان لحظه هام
من هوای رشت هستم ، دایما بارانی ام
نوجوانم کرده چشمت ، این خود نوستالوژی است
سخت بیتاب تب عشقی ، دبیرستانی ام
بی قرارم بی قرارم بی قرارم بی قرار
من تپش های تنی ، با روح سرگردانی ام
کور خواهم کرد چشمی ، را که دنبالت کند
با غرور و غیرتی ، در خون کردستانی ام
جشن می گیرم اگر، در خانه ام مهمان شوی
با خودت خورشید من شو ، در شب مهمانی ام
fatme
و چشمانت مرا برای زندگی به وجد می آورد
maryam
گاهی برای رها شدن از زخمهای
زندگی باید بخشید و گذشت
میدانم که بخشیدن کسانی که
از آنها زخم خورده ایم،
سخت ترین کار دنیاست....
ولی تا زمانیکه هر صبح
چشمان خود را با کینه باز کنیم و
آدمهای،خاطرات تلخ را زنده نگهداریم
و در ذهن خود هر روز محاکمهشان کنیم
رنگ آرامش را نخواهیم دید
گاه چشم ها را باید بست و
از کنار تمام بد بودنها گذشت