یافتن پست: #چشمان

....
....
تابحال از مرز ِ چشمانش فراتر رفته ای ؟
توی ِ میدانی به جنگی نابرابر رفته ای ؟

لشکرت وقتی که از دشمن اطاعت می کنند
ناگزیر از دست ِ احساس ِ خودت در رفته ای ؟

بارها و بارها هی التماسش کرده ای ؟
بی سبب آیا به سنگرهای ِ دیگر رفته ای ؟

هی فریبت داده اند اما تو باور کرده ای
اشتباه آیا مسیری را مکرر رفته ای ؟

مرگ ِ یک فرمانده از درد ِ اسارت بهتر است
با فشنگ ِ آخر ِ یک اسلحه ور رفته ای ؟

ضربه های ِ بیشتر معمولا آدم می خورد
هر زمان از راههای مطمئن تر رفته ای !!

محسن
محسن
گاهی ندیدن و نشنیدن لازم است!
دو قطره آب که به هم نزدیک شوند، تشکیل یک قطره بزرگ تر می دهند!
اما دوتکه سنگ هیچ گاه با هم یکی نمی شوند !
پس هر چه سخت تر و قالبی تر باشیم، فهم دیگران برای مان مشکل تر، و در نتیجه امکان بزرگ تر شدن مان نیز کاهش می یابد!
آب در عین نرمی و لطافت در مقایسه با سنگ، به مراتب سر سخت تر، و در رسیدن به هدف خود لجوج تر و مصمم تر است.
سنگ، پشت اولین مانع جدی می ایستد. اما آب راه خود را به سمت دریا می یابد.


👌 در زندگی، معنای واقعی سرسختی، استواری و مصمم بودن را، در دل نرمی و گذشت باید جستجو کرد.
گاهی لازم است کوتاه بیایی!
گاهی نمی توان بخشود و گذشت... اما می توان چشمان را بست و عبور کرد
گاهی مجبور می شوی نادیده بگیری!
گاهی نگاهت را به سمت دیگر بدوز که نبینی!
ولی با آگاهی و شناخت...

رها
رها
دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من سرو خرامان منی ای رونق بستان من چون می روی بی‌من مرو ای جان جان بی‌تن مرو وز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من بی‌پا و سر کردی مرا بی‌خواب و خور کردی مرا سرمست و خندان اندرآ ای یوسف کنعان من از لطف تو چو جان شدم وز خویشتن پنهان شدم ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من گل جامه در از دست تو ای چشم نرگس مست تو ای شاخ‌ها آبست تو ای باغ بی‌پایان من یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من ای جان پیش از جان‌ها وی کان پیش از کان‌ها ای آن پیش از آن‌ها ای آن من ای آن من منزلگه ما خاک نی گر تن بریزد باک نی اندیشه‌ام افلاک نی ای وصل تو کیوان من مر اهل کشتی را لحد در بحر باشد تا ابد در آب حیوان مرگ کو ای بحر من عمان من ای بوی تو در آه من وی آه تو همراه من بر بوی شاهنشاه من شد رنگ و بو حیران من جانم چو ذره در هوا چون شد ز هر ثقلی جدا...

سید ایلیا
سید ایلیا
لَها عَينان کَأنها الطأنیتة بعد التوبة.
چشمانی دارد؛ انگار آرامش بعد توبه‌اند

سید ایلیا
سید ایلیا
من با زبان تو غریبه ام ‍‍‍
چشمانت را ببند
نفست حبس کن
مرا در آغوشت
به غل و زنجیر بکش
خاموش باش
بگذار به زبان جهانی
با هم حرف بزنیم
با بوسه هایت
تو نیستی اما
هنوزم که هنوز است
طعم بجا مانده از لبانت
بر لب فنجانم
شیرین میکند
قهوه تلخم را

...
...
💢

در زمان موسي خشكسالي پيش آمد. آهوان در دشت، خدمت موسي رسيدند كه ما از تشنگي تلف مي شويم و از خداوند متعال در خواست باران كن.

موسي به درگاه الهي شتافت و داستان آهوان را نقل نمود .خداوند فرمود: موعد آن نرسيده است. موسي هم براي آهوان جواب رد آورد.

تا اينكه يكي از آهوان داوطلب شد كه براي صحبت ومناجات بالاي كوه طور رود. به دوستان خود گفت: اگر من جست و خیز کنان پایین آمدم بدانيد كه باران مي آيد وگرنه اميدي نيست.

آهو به بالاي كوه رفت و حضرت حق به او هم جواب رد داد. اما در راه برگشت وقتي به چشمان منتظر دوستانش نگاه كرد ناراحت شد ، شروع به جست و خیز کرد و با خود گفت: دوستانم را خوشحال مي كنم و توكل مي نمایم. تا پایین رفتن از کوه هنوز امید هست.

تا آهو به پائين كوه رسيد باران شروع به باريدن كرد!...

موسي معترض پروردگار شد. خداوند به او فرمود: همان پاسخ تو را آهو نیز دریافت کرد با این تفاوت که آهو دوباره با توکل حرکت کرد و اين پاداش توكل او بود..

⭕⭕یادمان باشه در همه حال ناامید نشیم و توکل به خدا داشته باشیم⭕⭕

aliaga
aliaga
سوگند
به تیغه یِ آفتاب
و قسم به غرابتِ چشمانت
بی یادت هیچ طلوعی را ندیدم
که آخرین کلامِ شب هایم
و اولین واژه در صبح هایم نام توست
سَرِ عاشقی سلامت...
باز هم "سلام ات "میکنم ...



...
...
:درس

خصوصی میدین پاک میکنین

امتیازمم کم میکنین



حالی واسه آدم میمونه ، نه والا :خواب

یاس
یاس
حذف کردن آدم‌ها
نه دردناک است نه ترسناک!
فقط کافیست چشمانت را ببندی،
تک تک لحظات بدی که با حضورشان رقم زدند را یادت بیاوری...
فقط کافیست دست بکشی به سمت چپ سینه‌ات و از درد زخم‌ هایی که به قلبت زدند صورتت مچاله شود
فقط کافیست یاد روزها و شب‌ هایی بیفتی که اشک مهمان صورتت بود و دلیلش فقط همان آدم بود و بس
فقط کافیست یاد مهربانی‌هایی که جوابش شد دل شکستن و پشیمانی بیفتی
حذف کردن آدم‌ ها نه دردناک است نه ترسناک،
فقط کمی دل و جرات می‌خواهد و حافطه ای قوی :هعی
-
🥀

محسن
محسن
هر شب زیر سقف آسمان
پشت پنجره خیالت
از دلتنگی هایم برای ماه می گویم
از شبیخون نبودنت
که خواب را از چشمانم ربود
و بغض های شبانه ام را
به یادگار گذاشت
می گویم از قراری که
بردی از دل بیقرارم
زخمی که بر تن احساسم نهادی ؛

و ماه چه مهربان
به رسم دلداری
به جای تو
کنارم می نشیند
و رد سرشکِ غم را از روی گونه هایم پاک می کند.

aliaga
aliaga
مرا بازیچه ی خود ساخت چون موسی که دریا را
فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را…

نسیم مست وقتی بوی گُل می داد حس کردم
که این دیوانه پرپر می کند یک روز گل ها را…

"خیانت قصه ی تلخی است اما از که می نالم؟
خودم پرورده بودم در حواریون یهودا را …

خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست
چه آسان ننگ می خوانند نیرنگ زلیخا را…

کسی را تاب دیدار سر زلف پریشان نیست
چرا آشفته می خواهی خدایا خاطر ما را…

نمی دانم چه نفرینی گریبانگیر مجنون است
که وحشی می کند چشمانش آهوهای صحرا را…

چه خواهد کرد با ما عشق؟ پرسیدیم و خندیدی
فقط با پاسخت پیچیده تر کردی معما را …



اُمــیـد
اُمــیـد
سلام آرزوی چشمانم ، مهدی جان ♥️

خدا کند این رمضان ، پایان دلتنگی ها باشد ...
آغاز دیدارها ...
بهار منتظران ...

خدا کند این رمضان ، ناگهان لب‌های روزه‌دارمان پر از گل لبخند شود و شما
بازآیید و زندگی آغاز شود ...!
.



aliaga
aliaga
بزرگترین درسی ک از زندگی گرفتم.....

...
...
💢

ادیسون به خانه بازگشت یادداشتی به مادرش داد، گفت: این را آموزگارم داد گفت فقط مادرت بخواند، مادر در حالی که اشک در چشمان داشت برای کودکش خواند: فرزند شما یک نابغه است واین مدرسه برای او کوچک است آموزش او را خود بر عهده بگیرید.

سالها گذشت مادرش درگذشت. روزی ادیسون که اکنون بزرگترین مخترع قرن بود در گنجه خانه خاطراتش را مرور می کرد برگه ای در میان شکاف دیوار او را کنجکاو کرد آن را درآورده و خواند، نوشته بود: کودک شما کودن است از فردا اورا به مدرسه راه نمی دهیم.

ادیسون ساعت ها گریست و در خاطراتش نوشت: توماس ادیسون کودک کودنی بود که توسط یک مادر قهرمان نابغه شد.

صفحات: 9 10 11 12 13

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو