یافتن پست: #بارانی

حضرت@دوست
حضرت@دوست
وحکایت عشق مثل
بارانی که می بارد و زمین تشنه را سیراب می کند، مثل عشق توست که در دلم نشست، تشنگی اش را سیراب می کند و بزرگتر و زیباترش می کند

هذا المطر الذي يتساقط فيروي الأرض العطشى، يشبه حبك عندما سكن في قلبي فروى عطشه وجعله أكبر وأجمل، أنت والمطر ترويان قلبي وروحي، أحبك. مطر كثير يتساقط على خدود الورد، فتبتهج الدنيا كوجه الحبيبة البعيدة التي تقف أمام شباكها تراقب المطر وتفرح، كم هي جميلة لأنها تشبه المطر والحياة المتدفقة

حضرت@دوست
حضرت@دوست
دلتنگیم را برایت نوشتم.
اما دریغ از نم بارانی


aliaga
aliaga
از زخم زبان های مردم ناراحت نباش اینها همان هایی هستند
که به آسمان و هوای بارانی میگویند “خراب”

aliaga
aliaga
حکایت باران بی‌امان است
این گونه که من
دوستت می‌دارم
شوریده‌وار و پریشان باریدن
بر خزه‌ها و خیزاب‌ها
به بی‌راهه و راه‌ها تاختن
بی‌تاب، بی‌قرار
دریایی جُستن
و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن
و تو را به یاد آوردن
حکایت بارانی بی‌قرار است
این گونه که من دوستت می‌دارم

“شمس لنگرودی”

aliaga
aliaga
دلتنگیِ یک شب‌هایی را هیچ خیابانی گردن نمی‌گیرد..
تاریکیِ یک شب‌هایی را هیچ مهتابی روشن
نمی‌کند
گرد و غبارِ یک شب‌هایی را
هیچ بارانی شستشو نمی‌دهد
و تمامِ این شب‌ها را
نبودنِ تو رقم می‌زند ..):

aliaga
aliaga
ترجیح می‌دهم
هوای رابطه‌ام با بعضی آدم‌ها
همیشه ابری و بارانی بماند
آفتاب که میزند؛
سردرگم می‌شوم از رنگین کمانِ این آدم ها
وقتی نمی دانم خودم را با کدام رنگشان هماهنگ کنم (:

زهرا
زهرا
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی ترا با لهجه گلهای
نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
پس
ازیک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس
تو را از بین گلهایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی
دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم
تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم
همین
بود آخرین حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشمهایم را بروی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
نمی دانم که چرا رفتی
نمی دانم چرا شاید خطا کردم
و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی
دانم کجا تا کی برای چه
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه
معصومانه می بارید
و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر می داشت
تمام بال هایش غرق در اندوه غربت شد
و بعد از رفتن تو آسمان چشمهایم خیس باران بود
و بعد از رفتنت انگار
کسی حس کرد من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد
رفت
...

aliaga
aliaga
اگه می‌فهمیدیم هیچ شیوه‌ی زندگی‌ای نیست که بتونه ما رو در برابر غم ایمن کنه، همه چیز خیلی ساده‌تر می‌شد. فقط باید بفهمیم که غم هم در عمل، بخشی از ذاتِ شادیه. نمی‌شه شادی رو داشت و غم رو نداشت. البته هر دوی اینها برای خودشون حد و اندازه‌ای دارن، اما هیچ زندگی‌ای وجود نداره که توش بتونیم تا ابد غرق شادی محض باشیم. تصور اینکه چنین زندگی‌ای وجود داره، فقط باعث می‌شه توی زندگی فعلی‌مون بیشتر احساسِ غم کنیم...

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)

_چ‌ِسان‌شیرین‌کنم‌برخویش‌تلخی‌های‌عالم‌را ؟!

+چایی‌بخورˇˇ😌☕🍓..
˓.

aliaga
aliaga
نگذارید مادرتان بفهمد ...
شب ها چشم هایتان بارانی میشود ...
یا که از درد دست چپ خوابتان نمی برد ...
حتی صبح ها بالشتتان را برعکس کنید تا نفهمد کمی خیس است اگر بفهمد ...
اوهم نیمه های شب با غمی که طفلش برای دیگری اشک میریزد
تا صبح چشم نمی بندند ..
ان هم میشود خط اضافی روی پیشانیش...
.مثل.مادر-گل-


تقدیم ب همه مادرای ساینا-گل-

Maryam
Maryam
ڪَاهی وقت ها یاد یڪ نفر
در دلت مثل زخمی میشود
ڪه مدام رویش نمڪ می‌ریزند…
با هر بارانی
با هر بوی عطری
هر خاطره‌ای
هر حرفی، هر لبخندی
و هر ڪوچڪترین چیزی شبیه او…
ومیدانی بدترش ڪجاست؟
آنجا ڪه آن یڪ نفر
حتی ذره‌ای به تو فڪر
نمی‌ڪند
اما تو یادش را با خودت همه جا میبری…
اما تو، زخم‌ات خوب شدنی نیست!
راستی…
ما چرا، مثل آدم‌های رفته‌ی‌مان
فراموشی نمیڪَیریم ؟!


💟

aliaga
aliaga
اول

aliaga
aliaga
اگر توانِ ماندنت نیست
کسی را در آغوش نگیر
که سکوت می‌کند
تا صدای نفس‌هایت را بشنود ...

کسی را در آغوش نگیر
که زود در تو محو می‌شود
که زود عادت می‌کند ...

کسی را در آغوش نگیر
که از عشق رنجیده
و پناه میخواهد ...

هرگز شبی بارانی
پرنده را پناه نده
که در تو حبس می‌شود
که آسمان را فراموش می‌کند ...❗️

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

راننده گفت: این چراغ لعنتی چقد دیر سبز میشه!

در همین زمان…
دخترک گل فروش به دوستش گفت:
سارا بیا الان سبز میشه؛

سارا نگاهی به چراغ انداخت و گفت:
آه این چراغ چرا اینقدر زود سبز میشه
نمیذاره دو هزار کاسبی کنیم…

این حکایت زندگی ماست که بخاطر سختی
رانندگی از هوای بارانی شاکی هستیم
و کشاورزی در دور دست بخاطر همین
باران لبخند می زند.

یادمان باشد خداوند فقط خدای ما نیست!

صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو