عابر دیوانه
سهم من بار دگر دیدهی بارانی شد
وای، بوسیدن تو حسرت طولانی شد
باز هم عابر دیوانهی این شهر شدم
ذهن من از غم تو غرق پریشانی شد
فصل سرمای غمت کاش به پایان برسد
بعد تو شهر دلم سرد و زمستانی شد
تا به کی ابر بلاخیز غمت میبارد
کوچه از دوری چشمان تو طوفانی شد
اندکی حال پریشان دلم را دریاب
سهم من بار دگر دیدهی بارانی شد