یافتن پست: #بارانی

حضرت@دوست
حضرت@دوست
گفتی برای من بنویسم......
نوشتم ولی بارانی شدید ......


دانلود موزیک



حضرت@دوست
حضرت@دوست
نثار آه سحر میکنم سرشک نیاز
که دامن توام ای گل ز دسترس نرود

دیشب با تصویرت خیالت نجوا میکردم. ............
آینه چشمم شکست..........
هوای دلم بارانی شد ................................

[G]هئچ بیلمیرم من هارا گئدیم سندن اؤته ری [/G]


سکوت شب
سکوت شب
حکایت باران بی‌امان است
این گونه که من
دوستت می‌دارم
شوریده‌وار و پریشان باریدن
بر خزه‌ها و خیزاب‌ها
به بی‌راهه و راه‌ها تاختن
بی‌تاب، بی‌قرار
دریایی جُستن
و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن
و تو را به یاد آوردن
حکایت بارانی بی‌قرار است
این گونه که من دوستت می‌دارم

“شمس لنگرودی”

زهرا
زهرا
‍ نگذارید مادرتان بفهمد ...
شب ها چشم هایتان بارانی میشود ...
یا که از درد دست چپ خوابتان نمی برد ...
حتی صبح ها بالشتتان را برعکس کنید تا نفهمد کمی خیس است اگر بفهمد ...
اوهم نیمه های شب با غمی که طفلش برای دیگری اشک میریزد
تا صبح چشم نمی بندند ..
ان هم میشود خط اضافی روی پیشانیش...
.مثل.مادر

سید ایلیا
سید ایلیا
هیچ وقت چشمان زیبایت را برای کسی که معنی نگاهت را نمی فهمد بارانی نکن...

حضرت@دوست
حضرت@دوست
توبارانی
دلم گاهی شبیه گریه‌ای از درد می‌بارد
و تو حتی اگر شد لحظه ای كوتاه می‌آیی


حضرت@دوست
حضرت@دوست
یک قطره ام و گاه چنان موج می زنم.


当情人可以唱歌时

وقتی یک عاشق می تواند آواز بخواند

多雨的眼睛........با چشمان بارانی
非常痛苦......خیلی دردناک است

我爱雨......من باران را دوست دارم
这提醒了您告别的痛苦时刻......این یادآور لحظه دردناک خداحافظی است.


حضرت@دوست
حضرت@دوست

اوی را برد و تو را تنها نهاد // با تمام دردها بر جا نهاد
حال جایش در دلت خالی شده // عمر تو یک عمر پوشالی شده

درد دوریش برایت سخت بود // این چه تقدیر سیاه و بخت بود
چشمها هر لحظه بارانی شدند // اشکها دریای طوفانی شدند

جای او کس در دلت نگذاشتی //چون که او را زنده می پنداشتی
پس بیا با من تو همراهی بکن // از ته دل همچو من آهی بکن


سکوت شب
سکوت شب
از زخم زبان های مردم ناراحت نباش اینها همان هایی هستند
که به آسمان و هوای بارانی میگویند “خراب”

حضرت@دوست
حضرت@دوست
خواستم ستاره ای باشی در کویر دلم............
نه بعض بارانی در گلو ..................

سکوت شب
سکوت شب
من را دعوت کن به همان کافه دنج
بوی خوب عطرت
میز چوبی و نگاه مستت
دست من فنجانی
و غزل در دستت
وهوا,,
ظاهرا پاییزی ست!
وکمی ابری و سرد
عابران چتر به دست
پشت هم در گذرند
شنبه بارانی
گوش من تیز شد از خنده تو
و چه حال خوبی!
روبه رویم گل گلدان محبت
و دو چشمت
که عجب غوغایی ست!
من سوالی دارم؟
"میشود چشم تورا دید و نمرد؟"
میشود آیه قرانی بارانی را
لای این شعر سرود؟
میشود سهم دو چشمان تو باشم هردم؟
میشود پلک نزد؟
قهوه تر از چشمت توی فنجان کدام کافه چیست؟
کافه چی فنجانم پیش چشم تو ربود!
و در آن زل زد و گفت
وای برتو که چنین قهوه تلخی داری.....

wolf
wolf
اولین روز بارانی را به خاطر داری؟
غافلگیر شدیم
چتر نداشتیم
خندیدیم
دویدیم
و به شالاپ شلوپ‌های گل آلود عشق ورزیدیم.
دومین روز بارانی چطور؟
پیش‌بینی‌اش را کرده بودی
چتر آورده بودی
من غافلگیر شدم
سعی می‌کردی من خیس نشوم
و شانه سمت چپ تو کاملاً خیس بود

سومین روز چطور؟
گفتی سرت درد میکند
حوصله نداشتی سرما بخوری
چتر را کاملاً بالای سر خودت گرفتی
و شانه راست من کاملا خیس شد

و چند روز پیش را چطور؟
به خاطر داری؟
که با یک چتر اضافه آمدی
و مجبور بودیم برای اینکه پین‌های چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر برویم

فردا دیگر برای قدم زدن نمی‌آیم.
تنها برو!




LOEY♡
LOEY♡


سکوت شب
سکوت شب
حالم بد است...
خیلی بد...
تمام باران خیابان را قدم زدم...
کنج کافه تنها نشسته ام و به آهنگ ملایم و دردآور گوش میکنم...
و با گوش دیگر؛
صدای بوق لعنتی زجرآور...
چندین بار شمردمش،
ازین صدا متنفرم،
حال قلبم خیلی بد است...
تو بی رحم ترین مرد زمینی...
اگر روزی،
جایی،
خواستی در آغوشم بکشی،
تلافی این روزها را سرت خواهم آورد...
با تمام قدرت به سینه ات مشت میزنم،
مشتهای پشت هم و بی پایان،
مثل صدای این بوقهای لعنتی،
آنجا هم اشک میریزم اما...
من مترصد تلافی کردنم...



صفحات: 6 7 8 9 10

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو