یافتن پست: #زلف

√ mohsn ghavami
√ mohsn ghavami
این کوزه چو من
عاشق زاری بوده‌ست
در بند سر زلف نگاری بوده‌ست

این دسته که بر گردن او می‌بینی
دستی‌ست که برگردن
یاری بوده‌ست

خیام نیشابوری

مهاجر
مهاجر
ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر
به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر

در آفاق گشاده‌ست ولیکن بسته‌ست
از سر زلف تو در پای دل ما زنجیر

من نظر بازگرفتن نتوانم همه عمر
از من ای خسرو خوبان تو نظر بازمگیر

گرچه در خیل تو بسیار به از ما باشد
ما تو را در همه عالم نشناسیم نظیر

در دلم بود که جان بر تو فشانم روزی
باز در خاطرم آمد که متاعیست حقیر

این حدیث از سر دردیست که من می‌گویم
تا بر آتش ننهی بوی نیاید ز عبیر

گر بگویم که مرا حال پریشانی نیست
رنگ رخسار خبر می‌دهد از سر ضمیر

عشق پیرانه سر از من عجبت می‌آید
چه جوانی تو که از دست ببردی دل پیر

من از این هر دو کمانخانه ابروی تو چشم
برنگیرم وگرم چشم بدوزند به تیر

عجب از عقل کسانی که مرا پند دهند
برو ای خواجه که عاشق نبود پندپذیر

سعدیا پیکر مطبوع برای نظر است
گر نبینی چه بود فایده چشم بصیر

اول ادیبهشت روز سعدیِ جان❤️

مهاجر
مهاجر
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی‌بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی‌بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می‌گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی‌بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی‌قیمت!
که غیر از مرگ، گردنبند ارزانی نمی‌بینم

زمین از دلبران خالی‌ست یا من چشم‌ودل سیرم؟
که می‌گردم ولی زلف پریشانی نمی‌بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می‌خواهد
که من می‌میرم از این درد و درمانی نمی‌بینم

فاضل نظری
📕اقلیت

مهاجر
مهاجر
جانم فدای زلف تو آن‌دم که پُرسَمَت:
این چیست؟ موی بافته؟گویی که دام توست!!❤️

هادی
هادی




...
...


ترتیل صفحه66 از سوره مبارکه آل‌عمران(جزء چهارم)





📿
🤲🏻
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤

محمّد
محمّد
یک شبی درخواب خوش هم جاده بارؤیا شدم
مثل صیدی پای دربند دل شیدا شدم

صبح روشن را به شام زلف یلدا باختم
مثل مجنون مست مست ازبادۀ لیلا شدم

دل گرفت ازمن زمام اختیارم را به کف
غافل ازدلواپسیها غافل ازفردا شدم

زد به قلبم آتشی را شعلۀ جانسوزعشق
سوختم تا درشرارعاشقی ،امحا شدم

ذرّه هایم را نسیمی برد تا اعماق دشت
تا که چون شبنم نگین گونۀ صحرا شدم

شد گلستان منزل حال خرابم ازوفا
چند روزی باده نوش ازساغرمینا شدم

ناگهان توفان شد و جام از بلا لبریزشد
درهراس ازغرش این رعد برق آسا شدم

شهد گلهای شکفته سهم توفان بودو ،من
باهزاران آرزو بی بهره ازرؤیا شدم
----------
علی اصغرشکفته
ازکتاب آهنگ عشق

مآه
مآه
‏هیچ کس رو از بودنتون مطمئن نکنین بذارین‌همیشه ترس از دست دادنتون رو داشته باشه، از لحظه ای که مطمئن شد دیگه الویتش نیستی میشی یه گزینه



رها
رها
روزگار باهام سر جنگ داره...منم بی حوصله :/

aliaga
aliaga
خـرم ان روز کـز ایـــن منـزل ویـران بــروم

آسان جان طلبــم و از پـی جـانان بــــروم

گـر چــه دانم که بــه جایی نبـرد راه غریب

مـن به بوی ســـر ان زلف پریشان بـــروم

دلــم از وحشت زندان سکـندر بگـــرفت

رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم

aliaga
aliaga
خدایا به روی درخشان مهدی
به زلف سیاه و پریشان مهدی
به قلب رئوفش که دریای داغ است
به چشمان از غصه گریان مهدی
به لبهای گرم علی یا علی اش
به ذکر حسین و حسن جان مهدی
به دست کریم و نگاه رحیمش
به چشم امید فقیران مهدی
به حال نیاز و قنوت نمازش
به سبحان سبحان سبحان مهدی
به برق نگاه به خال سیاهش
به عطر ملیح گریبان مهدی
به حج جمیلش به جاه جلیلش
به صوت حجازی قرآن مهدی
به صبح عراق و شبانگاه شامش
به آهنگ سمت خراسان مهدی
به جان داده های مسیر عبورش
به شهد شهود شهیدان مهدی
مرا دائم الاشتیاقش بگردان
مرا سینه چاک فراقش بگردان
تفضل بفرما بر این بنده بی سر و پا
مرا همدم و محرم و هم رکاب
سفرهای سوی خراسان و شام و عراقش بگردان-گل-

دنیــــــــــــرا  ملکه عشق
دنیــــــــــــرا ملکه عشق
صبا از رخ بکش یک دم نقابش

که تا بینم رخ چون آفتابش

مگر بر حالم اندازد زمانی

نظر زان چشم مست نیم خوابش

دو ابروی کماندارش ببیند

که باشد با دلم پیوسته تابش

اسیر بند زنجیر خودم کرد

کمند بند زلف پر ز تابش

شدم در کوی او خوارای عزیزان

ندیدم نوبتی از هیچ بابش

اگر روزی به مهمان من آید

برآنم کز جگر سازم کبابش

در این عالم ندیدم هیچ عاقل

که چون من نیست شیدا و خرابش

خط زنگار گونش چون بخواندم

نبشتم من ز خون دل جوابش

ببیند در جهان چشمم که روزی

به رغم دشمنان بوسم رکابش

خانوم میم
خانوم میم
داشتم توی یادداشت هام می گشتم
متنایی که سالای قبل نوشته بودم و دیدم {-57-}
خواستم بذارم شمام ببینید {-57-}
.....................{-35-}

دنیای ما به راستی سراسر حواشی است....
شعر هوشنگ ابتهاج را که می خوانی بحث ان است که این اه که از جان می اید از دریچه بر خاسته یا در به فغان آمده است...
انگار نه انگار مدت هاست کسی ما را به انتظار چشم به راه نهاده و جان از این نیامدن ها ناله سر داده است...
این وسط دعوا سر ان است که اول چه چیزی به فریاد امده...
چه اهمیت دارد؟!
صدای این فراق را که می شنود؟!
به گوش که می رسد؟!
هیچ
اینجا کسی نفس های دلتنگی ات را نمی شنود
اینجا کسی ناقوس فراقت را حس نمی کند
اینجا کسی گوش استماع ندارد
لمن تقول؟!
بگذارید که غمی در اعماق قلبمان بگزد....
آه بر می خیزد چه از چشم های منتظر در
چه از دریچه ی حسرت قلب
آه بر می خیزد.

پلاک313
پلاک313
صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم

تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم

دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود

مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم

پلاک313
پلاک313
صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم

تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم

دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود

مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم

صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو