داشتم توی یادداشت هام می گشتم
متنایی که سالای قبل نوشته بودم و دیدم
خواستم بذارم شمام ببینید
.....................
دنیای ما به راستی سراسر حواشی است....
شعر هوشنگ ابتهاج را که می خوانی بحث ان است که این اه که از جان می اید از دریچه بر خاسته یا در به فغان آمده است...
انگار نه انگار مدت هاست کسی ما را به انتظار چشم به راه نهاده و جان از این نیامدن ها ناله سر داده است...
این وسط دعوا سر ان است که اول چه چیزی به فریاد امده...
چه اهمیت دارد؟!
صدای این فراق را که می شنود؟!
به گوش که می رسد؟!
هیچ
اینجا کسی نفس های دلتنگی ات را نمی شنود
اینجا کسی ناقوس فراقت را حس نمی کند
اینجا کسی گوش استماع ندارد
لمن تقول؟!
بگذارید که غمی در اعماق قلبمان بگزد....
آه بر می خیزد چه از چشم های منتظر در
چه از دریچه ی حسرت قلب
آه بر می خیزد.
هل من معین فاطیل معه العویل و البکا
فتبارک الله و ربی وعتوب الیه
یارب حوس زلف چلیپا کردم
دوسه تا دافه هلو وره دل خود جا کردم
تو مرا دریاب ک ارزو دار بشن دافان
همه را در بر میگیرم جانان
الی راضی باش ازم
خیلی خوشمل عربی شعر گفتم ک
تو ک اصلا گناه نداری اینو ب قطع یقین میگم
پسدای مربوطه کرماشو بریزه خو
خیلی وقته پسته مربوطه نذاشتی
تو عوز من بزار
من جذاشتنم خوبه باشه میذارم