(◍•ᴗ•◍)
به عالم میفروشد هر دمم سودایِ زلفِ او
که هست از تابِ خورشیدِ رخ او، گرم بازارش
حکیم نزاری
(◍•ᴗ•◍)
با فتنهٔ زلف تو که بیند
یک لحظه ز عمر شادمانی
سنایی
(◍•ᴗ•◍)
به لب و چشم، راحتی و گناه
به رخ و زلف، توبهیی و گناه
کسایی
(◍•ᴗ•◍)
ژولیده زلف فتنه خو، مخمور چشم کینه جو
موها پریشان کرده او، خونها چکان از هر طرف
جانها و دلها چون خسی در راهش آب هر کسی
می رفت جان و دل بسی گیسوکشان از هر طرف
امیر خسرو دهلوی