یافتن پست: #زلف

گِلآرِه
گِلآرِه
صد بار گُدومت همچین مکن
زلفی بورت چین چین مکن🥲

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i
دلا دیشب چه می کردی تو در کوی حبیب من
الهی خون شوی ای دل توهم گشتی رقیب من؟

خیال خود به شبگردی به زلفت دیدم و گفتم:
رقیب من چه میخواهی تو از جان حبیب من؟

نهیبی میزدم با دل که زلفت را نلرزاند
ندانستم که زلفت هم، بلرزد با نهیب من

خوشم من با غم عشقت , طبیب آمد جوابش کن
حبیبم ! چشم بیمار تو بس باشد طبیب من...
روح هست همون دلا ک می گوید:خخخ

aliaga
aliaga
بود آيا که خرامان ز درم بازآيي؟
گره از کار فروبسته ما بگشايي ...؟

نظري کن، که به جان آمدم از دلتنگي
گذري کن: که خيالي شدم از تنهايي ...

گفته بودي که: بيايم، چو به جان آيي تو
من به جان آمدم، اينک تو چرا مي نايي ...؟

بس که سوداي سر زلف تو پختم به خيال
عاقبت چون سر زلف تو شدم سودايي ...

همه عالم به تو مي بينم و اين نيست عجب
به که بينم؟ که تويي چشم مرا بينايي ...

پيش ازين گر دگري در دل من مي گنجيد
جز تو را نيست کنون در دل من گنجايي ...

جز تو اندر نظرم هيچ کسي مي نايد
وين عجب تر که تو خود روي به کس ننمايي ...

گفتي: از لب بدهم کام دل عراقي روزي
وقت آن است که آن وعده وفا فرمايي ...

شامی
شامی
از تهرونیامون کسی میدونه عمده فروشی لوازم ارایشی کجاست؟؟؟{-30-}

رها
رها
صبحدم مرغِ چمن با گلِ نوخاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ، بسی چون تو شکفت
گل بخندید که از راست نرنجیم ولی
هیچ عاشق سخنِ سخت به معشوق نگفت
گر طمع داری از آن جامِ مُرَصَّع می لعل
ای بسا دُر که به نوکِ مژه‌ات باید سُفت
تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد
هر که خاکِ درِ میخانه به رخساره نَرُفت
در گلستانِ ارم دوش چو از لطف هوا
زلفِ سنبل به نسیمِ سحری می‌آشفت
گفتم ای مَسنَدِ جم، جامِ جهان بینت کو
گفت افسوس که آن دولتِ بیدار بِخُفت
سخنِ عشق نه آن است که آید به زبان
ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شِنُفت
اشکِ حافظ خرد و صبر به دریا انداخت
چه کند سوزِ غمِ عشق نیارَست نهفت...

❤️حافظ❤️

حضرت@دوست
حضرت@دوست
دل به من گفت برو زلف سمن‌ساش بگیر
گفتم ای دل چه کنم نیست بدان یارهٔ ما

از غمم جان به لب آمد ز جهان سیر شدم
که ندارد به جز از غم دل غمخوارهٔ ما

شکر الطاف تو ای دوست نمی‌یارم گفت
چه نکردست بگو لطف تو دربارهٔ ما


حضرت@دوست
حضرت@دوست
دیدار شد مُیَسَّر و بوس و کنار هم
از بَخت شُکر دارم و از روزگار هم

زاهد برو که طالع اگر طالعِ من است
جامم به دست باشد و زلفِ نگار هم

ما عیب کس به مستی و رندی نمی‌کنیم
لعلِ بُتان خوش است و مِیِ خوشگوار هم

ای دل بشارتی دَهَمَت محتسب نماند
و از مِی جهان پُر است و بُتِ میگسار هم

خاطر به دستِ تفرقه دادن نه زیرکیست
مجموعه‌ای بخواه و صُراحی بیار هم


حضرت@دوست
حضرت@دوست
بر خاکیانِ عشق فشان جرعهٔ لبش
تا خاک لعل گون شود و مُشکبار هم

آن شد که چشمِ بد نگران بودی از کمین
خصم از میان بِرَفت و سرشک از کنار هم

چون کائنات جمله به بویِ تو زنده‌اند
ای آفتاب سایه ز ما برمدار هم

چون آب روی لاله و گل، فیضِ حُسنِ توست
ای ابرِ لطف بر منِ خاکی بِبار هم

حافظ اسیرِ زلفِ تو شد از خدا بترس
و از اِنتِصافِ آصفِ جم اقتدار هم


حضرت@دوست
حضرت@دوست
چو چشم خویشتن خوش باش با ما
چو زلف خود مرو در تاب امشب


رها
رها
گر چه افتاد ز زلفش گرهی در کارم

همچُنان چشمِ گشاد از کَرَمَش می‌دارم

به طَرَب حمل مَکُن سرخیِ رویم که چو جام

خونِ دل عکس برون می‌دهد از رخسارم

پردهٔ مطربم از دست برون خواهد برد

آه اگر زان که در این پرده نباشد بارم

پاسبانِ حرمِ دل شده‌ام شب همه شب

تا در این پرده جز اندیشه او نَگْذارم

منم آن شاعرِ ساحر که به افسونِ سخن

از نِیِ کِلک، همه قند و شِکَر می‌بارم

دیدهٔ بخت به افسانهٔ او شد در خواب

کو نسیمی ز عنایت که کُنَد بیدارم؟

چون تو را در گذر ای یار نمی‌یارم دید

با که گویم که بگوید سخنی با یارم؟

دوش می‌گفت که حافظ همه روی است و ریا

بجز از خاکِ درش با که بُوَد بازارم؟

❤️حافظ❤️

حضرت@دوست
حضرت@دوست
تا تو بر رخ داده ای از زلف تاب
آتشی افکنده ای در شیخ و شاب


حضرت@دوست
حضرت@دوست
تا به کی داری مرا ای ماه روی
همچو زلف خویشتن در پیچ و تاب


aliaga
aliaga
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان ز او شده‌ام بی سروسامان که مپرس ...
کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد
که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس ...
به یکی جرعه که آزار کسش در پی نیست
زحمتی می‌کشم از مردم نادان که مپرس ...
زاهد از ما به سلامت بگذر کاین می لعل
دل و دین می‌برد از دست بدان سان که مپرس ...
گفت‌وگوهاست در این راه که جان بگدازد
هر کسی عربده‌ای این که مبین آن که مپرس ...
پارسایی و سلامت هوسم بود ولی
شیوه‌ای می‌کند آن نرگس فتان که مپرس ...
گفتم از گوی فلک صورت حالی پرسم
گفت آن می‌کشم اندر خم چوگان که مپرس ...
گفتمش زلف به خون که شکستی گفتا
حافظ این قصه دراز است به قرآن که مپرس ...


aliaga
aliaga
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز به جز فکر توام کاری هست …

به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
که به هر حلقه موییت گرفتاری هست …

گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد کاری هست …

هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید
تا ندیدست تو را بر منش انکاری هست …

صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم
همه دانند که در صحبت گل خاری هست …

نه من خام طمع عشق تو می‌ورزم و بس
که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست …



صفحات: 1 2 3 4 5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو