یافتن پست: #زلف

حضرت@دوست
حضرت@دوست
آهسته گر کند گذری بر سرت نسیم
گردد ز زلف بر سر پایت نثار دل


حضرت@دوست
حضرت@دوست
در هیچ منزلی دل ما را قرار نیست
در زلف بی‌قرار تو گیرد قرار دل


حضرت@دوست
حضرت@دوست

شب دراز که مانند زلف یار من است

حضرت@دوست
حضرت@دوست
هم تو داری خبر از زلف گره بر گره‌اش
پیش ما قصه دل‌های گرفتار بگو


حضرت@دوست
حضرت@دوست
شرح غارت‌گری زلف دلاویز بکن
وصف خونریزی آن نرگس عیار بگو


حضرت@دوست
حضرت@دوست
حلقه زلف


آنک چنان می‌رود ای عجب او جان کیست
سخت روان می‌رود سرو خرامان کیست


حلقه آن جعد او سلسله پای کیست
زلف چلیپا و شش آفت ایمان کیست

در دل ما صورتیست ای عجب آن نقش کیست
وین همه بوهای خوش از سوی بستان کیست

چون سخن من شنید گفت به خاصان خویش
کاین همه درد از کجاست حال پریشان کیست

عقل روان سو به سو روح دوان کو به کو
دل همه در جست و جو یا رب جویان کیست

حضرت@دوست
حضرت@دوست
ای که با سلسله زلف دراز آمده‌ای

فرصتت باد که دیوانه نواز آمده‌ای



حضرت@دوست
حضرت@دوست
زلف در دست صبا گوش به فرمان رقیب

این چنین با همه درساخته‌ای یعنی چه



حضرت@دوست
حضرت@دوست
آشفته مکن زلفت=آشفته کنی حالم


حضرت@دوست
حضرت@دوست
در خَمِ زلفِ تو

عکسِ رویِ تو چو در آینهٔ جام افتاد
عارف از خندهٔ مِی در طمعِ خام افتاد

حُسن رویِ تو به یک جلوه که در آینه کرد
این همه نقش در آیینهٔ اوهام افتاد

این همه عکسِ می و نقشِ نگارین که نمود
یک فروغِ رخِ ساقیست که در جام افتاد

غیرتِ عشق، زبانِ همه خاصان بِبُرید
کز کجا سِرِّ غمش در دهنِ عام افتاد

من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم
اینم از عهدِ ازل حاصلِ فرجام افتاد


حضرت@دوست
حضرت@دوست
چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار؟
هر که در دایرهٔ گردشِ ایام افتاد

در خَمِ زلفِ تو آویخت دل از چاهِ زَنَخ
آه، کز چاه برون آمد و در دام افتاد

آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی
کار ما با رخِ ساقیّ و لبِ جام افتاد

زیرِ شمشیرِ غمش رقص‌کُنان باید رفت
کان که شد کشتهٔ او نیک سرانجام افتاد

هر دَمَش با منِ دلسوخته لطفی دگر است
این گدا بین که چه شایستهٔ اِنعام افتاد

صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی
زین میان حافظِ دلسوخته بدنام افتاد


حضرت@دوست
حضرت@دوست
سر زلف تو

در ازل، عکس می لعل تو در جام، افتاد
عاشق سوخته دل، در طمع خام افتاد

جام نمام ز نقل لب تو، نقلی کرد
راز سر بسته خم، در دهن خام افتاد

خال مشکین تو بر عارض گندم گون دید
آدم آمد ز پی دانه و در دام افتاد

باد زنار سر زلف تو، از هم بگشود
صد شکست از طرف کفر در اسلام افتاد


حضرت@دوست
حضرت@دوست
چیست این آفت

از رخت عکس مگر در می گلفام افتاد
یا گل از گوشه دستار تو در جام افتاد

چون گل خشک بود بسته به گلدسته تر
شکل داغ تو که بر جسم گل‌اندام افتاد

گر نه آن مغبچه از دیر برون آمد مست
چیست این آفت و یغما که در اسلام افتاد

فرق‌ها هست به رسوایی عشق ای زاهد
کز تو نام نکو افتاد و ز ما نام افتاد

سر فتنه است در ایام تو خوبان را لیک
چشم فتان تو سرفتنه ایام افتاد

پرده‌دار است شب و پرده‌دری شیوهٔ روز
زین سبب عیش نهانی طرف شام افتاد

دل فانی ز گل روی تو شد بسته به زلف
مرغی از گلشن قدس آمد و در دام افتاد

حضرت@دوست
حضرت@دوست
از فتنهٔ ایام

تا دلم در خم آن زلف سیه‌نام افتاد
چون غریبی است که در کشمکش شام افتاد -


حضرت@دوست
حضرت@دوست
ریخت تا دام سر زلف تو بر دانهٔ خال
می‌خورم حسرت مرغی که در این دام افتاد


صفحات: 13 14 15 16 17

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو