زلفِ یار
باد مغرب در وزش بود زلفِ یارم محوِ نَقش
تا نسیم مشرق آمد, شد پریشان نقشِ فَرش
مغرب و مشرق چِرایی صاحب زلفِ قشنگ
بَس جمیل اَستا جمیلان در جمالند بی درنگ
زلف پریشان کن نه دنیا فوق دنیا , آسمان
عاشق عاقل به معشوقش همانا جانِ جان
می رسد آنگه در عالم ها به زلفِ یارِ خویش
زلف پریشان میکند با دیدن دِل دارِ خویش