maryam
گاه کسیو دوست داریم
ولی بس که کم لطف و بی محبته بهمون
مجبورمون میکنه از تمام علاقه امون بگذریم
و فراموشش کنیم
ادعا میکنه غمگینه
مشکل داره
کارهاش خوب پیش نمیره....
و متاسفانه نمیدونه داره بازتاب اعمال خودشو در زندگی پس میده
بازتاب نامهربانی ها
بدی ها
شکستن قلبی که دوستش داشت ....
و اون بخاطر یکسری روابط پوشالی رهاش کرد ....
همچین افرادی
همیشه غمو ،مشکل در زندگیشون حکمفرماست
و متاسفانه دلیلشو متوجه نمیشن تا رفعش کنند
قلبیو میشکنند
و روزگار کسیو میاره در زندگیشون تا قلبشون بشکنه
و چون نمیتوانند به این مهم پی ببرند
شکایت از غمو ،مشکل در زندگی دارند .....
کاش مسبب حسو حال خوب در قلبو روح هم باشیم
و بازتابشو با شاد شدن و آرامشمون تجربه کنیم
کاش یادمون بمونه
عمرمون کوتاهه و داریم به سرعت به رفتن نزدیک میشیم
پس محبت به یکدیگر هدیه دهیم
و با خوبی هامون خاطرات زیبا برای هم بسازیم.
ali
یه حرف قشنگی درباره ی رابطه ی مجازی
میشه گفت :
من تورو ندیدم، بغلت نکردم، دستاتو نگرفتم،موهاتو بو نکردم، باهم هیچ عکسی نداریم، باهم بیرون نرفتیم، باهم بگو و بخند نکردیم،
باهم پیتزا نخوردیم...
ولی هرروز بیشتر از قبل دلم واسه این خاطرات نداشته تنگ میشه
دورترین نزدیک من...!
aliaga
و چقــــــدر دیر می فهمیم
که زندگــــــی
همین روزهاییست که منتظــــر گذشتنش هســتیم.
Abolfazl
منم میشم یه روز یکی مث خودت
یکی که حرص دنیارو نمیخوره
مث تیغ زنگ زده که فقط اسمش تیغه ولی هیچ موقع نمیبره
آدما میرن خاطراتو جا میزارن
دنیا کاری کرد حتی از خدا شاکی باشم
ساعت کوک بشه که چی شه
بیدار شدن که معنی نداره
وقتی مقصد زیر خاکه این دنیا واست رنگی نداره
مث تلوزیون ۶۰ساله پیشیم
هر روز میمیریو ۱۰۰ساله میشی
یکی از غمگین ترین شعر هایی که نوشتم آهنگ خالیش هم محششره
maryam
گاهی برای رها شدن از زخمهای
زندگی باید بخشید و گذشت
میدانم که بخشیدن کسانی که
از آنها زخم خورده ایم،
سخت ترین کار دنیاست....
ولی تا زمانیکه هر صبح
چشمان خود را با کینه باز کنیم و
آدمهای،خاطرات تلخ را زنده نگهداریم
و در ذهن خود هر روز محاکمهشان کنیم
رنگ آرامش را نخواهیم دید
گاه چشم ها را باید بست و
از کنار تمام بد بودنها گذشت
Saye
نشسته بودم گالریمو نگاه میکردم.
عکسا و خاطراتی ک توش میخندیدم بعضیش باعث شد لبخند بزنم.. بعضیشم باعث شد بغضم بگیره...
عکساییم ک توشون غم داشتم و ناراحت بودم رو پاک کردم.. غمشم پاک شد...
ولی وقتی رسیدم ب یه خاطراتی ک توش ترس و غم باهم بود، تنم لرزید... یه حسی داشت ک ن میخواستمنگهشون دارم ن توانپاک کردنشون رو داشتم...
اصلا به ترس فکر نکرده بودم... حس واقعا عجیب و آزاردهنده ای داره.. غم پشتش پاک نمیشه... همیشه تازگی داره.. همیشه درد داره...