یافتن پست: #جانان

ali
ali
.

مرا 
قولیست
با
جانان
که 
جانان
جان 
من 
باشد

جانم❤
جانم❤
غیر از خیال جانان؛
در جان و سر نباشد.💝

?
?
یک نفر باید باشد که
بدون ترسِ ِ هیچگونه قضاوتی برایش همه چیز را تعریف کنی
تمام حرف هایی که دارد آرام آرام درونت می گندد را به زبان بیاوری
از آن حرف هایی که شب ها موقع خواب به بی رحمانه ترین شکل ممکن به سرت هجوم می آورند
و رسالتشان این است که خواب را از تو بگیرند
حرف هایی که وسط قهقهه هم اگر یادشان بیوفتی لال می شوی!

یک نفر که وقتی تو دهن باز کردی نگوید آره می دانم، اصلا یک نفر باشد که هیچ چیز نداند
یک نفر باشد در این دنیا که نصیحت را بلد نباشد...
یک نفر که وقتی برایش تعریف میکنی که کارم دارد به جاهای باریک می کشد،
پوزخند نزند، به شوخی نگیرد
جدی بگیرد، خیلی هم جدی بگیرد،
آنقدر که یک سیلی جانانه مهمانت کند و با تمام قدرت اش بزند زیر گوشت
یک نفر که تجربه ی هیچ چیز را نداشته باشد،
مثل همه ی آنهایی که خود را علامه دهر می دانند نباشد!
وقتی که برایش تعریف میکنی دستپاچه شود، گوش بدهد،
برایت فتوای ابوموسی اشعری صادر نکند،
راه کار ندهد، فقط گوش کند ..
یک نفر که بداند این چیزهایی که تو تعریف میکنی جواب منطقی ندارد،
اصلا منطق در مقابل این حرف ها بیچاره است

خیلی از آدم ها میخواهند حرف بزنند صرفا

ali
ali
جان به کف،
خنده به لَب،
شعله به دل،
شور به سر؛
جان فدا
در ره جانانه‌ی عشقیم هنوز...

- مولانا

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i
گفتن تنهای سخت هست نمی توانی
ولی من تنها نیستم تو هستی می دانی؟!
هر جا برم همراه منی تو ای جانان جانی
همراه من آهنگ ها قشنگ می خوانی
آری تو همه جا با منی از من دور نیستی
همه جا با من هستی هنوز هم می مانی
هرکسی می آید، چند روزی بعد رفتنی
این تو هستی که در خیال من غلتانی

مهاجر
مهاجر
عمرم به آخر آمد عشقم هنوز باقی
وز می چنان نه مستم کز عشق روی ساقی

یا غایَةَ الأَمانی قَلْبی لَدَیْکَ فانٍ
شَخْصی کَما تَرانی مِنْ غایَةِ اشْتیاقی

ای دردمند مفتون بر خد و خال موزون
قدر وصالش اکنون دانی که در فراقی

یا سَعْدُ کَیْفَ صِرْنا فی بَلدَةٍ؟ هَجَرْنا
مِن بَعْدِ ما سَهِرْنا وَ الاَیْدی فِی العَناقِ

بعد از عراق جایی خوش نایدم هوایی
مطرب بزن نوایی زان پرده عراقی

خانَ الزَّمانُ عَهْدی حَتّی بَقیتُ وَحْدی
رُدّوا عَلَیَّ وُدّی بِاللهِ یا رِفاقی

در سرو و مه چه گویی ای مجمع نکویی
تو ماه مشکبویی تو سرو سیم ساقی

اِن مُتُّ فی هَواها دَعْنی اَمُتْ فِداها
یا عاذِلی نَباها ذَرْنی وَ ما اُلاقی

چند از حدیث آنان خیزید ای جوانان
تا در هوای جانان بازیم عمر باقی

قامَ الغیاثُ لَمّا زُمَّ الجِمالُ زَمّاً
و اللَّیلُ مُدْلَهِمٌّ وَ الدَّمْعُ فِی المَآقی

تا در میان نیاری بیگانه‌ای نه یاری
درباز هر چه داری گر مرد اتفاقی
شعر مورد علاقه من
سعدی❤️

aliaga
aliaga
سر جانان ندارد هر که او را خوف جان باشد

به جان گر صحبت جانان برآید رایگان باشد



♡✓
♡✓
من تارهای سفید
میان موهایم را دوست دارم...
صد سال هم که بگذرد،
چین و چروک های دور چشمانم
و افتادگی پلک‌هایم را
دوست خواهم داشت...
چون قلبم همیشه جوان است...
همیشه امیدوار است
و همیشه خودش را، 
زندگی را و شادی را
دیوانه‌وار و جانانه،
دوست خواهد داشت...!!!




خانوم میم
خانوم میم
داشتم توی یادداشت هام می گشتم
متنایی که سالای قبل نوشته بودم و دیدم {-57-}
خواستم بذارم شمام ببینید {-57-}
.....................{-35-}

دنیای ما به راستی سراسر حواشی است....
شعر هوشنگ ابتهاج را که می خوانی بحث ان است که این اه که از جان می اید از دریچه بر خاسته یا در به فغان آمده است...
انگار نه انگار مدت هاست کسی ما را به انتظار چشم به راه نهاده و جان از این نیامدن ها ناله سر داده است...
این وسط دعوا سر ان است که اول چه چیزی به فریاد امده...
چه اهمیت دارد؟!
صدای این فراق را که می شنود؟!
به گوش که می رسد؟!
هیچ
اینجا کسی نفس های دلتنگی ات را نمی شنود
اینجا کسی ناقوس فراقت را حس نمی کند
اینجا کسی گوش استماع ندارد
لمن تقول؟!
بگذارید که غمی در اعماق قلبمان بگزد....
آه بر می خیزد چه از چشم های منتظر در
چه از دریچه ی حسرت قلب
آه بر می خیزد.

aliaga
aliaga
مرا در منزلِ جانان چه امنِ عیش چون هر دَم

جَرَس فریاد می‌دارد که بَربندید مَحمِل‌ها

aliaga
aliaga

امانتی است که باید
به رساند...
اگر خود ندهی...
می ستانند...!

فاصله هلاکت و ...
همین خیانت در امانت است....!





رها
رها
گر شش جهتت بسته شود باک مدار.... /

کز قعر نهادت سوی جانان راهست... 🌱
❤️

aliaga
aliaga
که جانان
طالِبِ جانَست
و جان
جویای جانانَست.


یاس
یاس
کارمندای زیر خط فقر
روزتون مبارک و اینا :هعی
پدرام
نگین
سید
و بقیه فقرا جمیعا:دی

aliaga
aliaga
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها

به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبک باران ساحل‌ ها

همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ ها

حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها

صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو