یافتن پست: #جانان

حضرت@دوست
حضرت@دوست
مرا آن زمان باشد که تو من باشي.


دانلود موزیک



حضرت@دوست
حضرت@دوست
ور از تنهایی یار و حال او خبر، پرسد
بگو بی‌جان و بی‌جانان، چه باشد حال تنها را

حضرت@دوست
حضرت@دوست
خوشا آنانکه تن از جان ندانند
تن و جانی به جز جانان ندانند
بدردش خو گرند سالان و ماهان
بدرد خویشتن درمان ندانند

حضرت@دوست
حضرت@دوست
یکی درد و یکی درمان پسندد
یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد

حضرت@دوست
حضرت@دوست
ظلمت گئجه سن نورلی چیراغ، پیس گوزه گلمه // ای آب حیات سن کیمه جانان اولاجاقسان
در شب های ظلمانی تو مانند چراغی نورانی هستی نکنه چشمت بزنند // ای آب حیات من میخواهی جانان چه کسی باشی

حضرت@دوست
حضرت@دوست
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست

حضرت@دوست
حضرت@دوست
جـواب نامه‌ام از بس ز جانان دیـر می‌آید

جوان گر می‌رود قاصد، ز کویش پیر می‌آید

حضرت@دوست
حضرت@دوست
گر از جور جانان ننالی رواست
که دردی که از دوست باشد دواست
چه بویست کارام دل می برد
مگر بوی زلف دلارام ماست

حضرت@دوست
حضرت@دوست
به قول مطرب و ساقی برون رفتم گه و بی‌گه
کز آن راه گران قاصد خبر دشوار می‌آورد

سراسر بخشش جانان طریق لطف و احسان بود
اگر تسبیح می‌فرمود اگر زنار می‌آورد

عفاالله چین ابرویش اگر چه ناتوانم کرد
به عشوه هم پیامی بر سر بیمار می‌آورد

عجب می‌داشتم دیشب ز حافظ جام و پیمانه
ولی منعش نمی‌کردم که صوفی وار می‌آورد


حضرت@دوست
حضرت@دوست
قصد جان است طمع در لب جانان کردن{-166-}

فلور
فلور
امروز هم گذشت ،
قول می دهم از فردا شاد باشم و شادی و عشق را در کوچه های سردِ شهر ، تکثیر کنم ...
لباسهایم را اطو زده ام ،
چند شاخه گل خریده ام ،
فردا که شد ، شال و کلاه می کنم ؛
با یک بغل لبخند ، به دل خیابان می زنم ...
چشم می اندازم و دنبالِ آدم های غمگین و تنهایِ شهر می گردم ،
کنارشان می نشینم و یک شاخه گل به دستهای خسته شان می دهم ...
شبیه "روانشناس" هایِ حاذق و دلسوز ، امید و شادی را مهمان قلبشان می کنم ...
رسالتم که تمام شد ، بلند می شوم ، لبخندی جانانه می زنم و راهم را ادامه می دهم ...

من تازه فهمیده ام محبت، تنها چیزیست که حالِ لحظه هایم را جا می آورد ...
امروز که گذشت ،
از فردا سفیرِ مهربانیِ این شهر خواهم شد !!!


حضرت@دوست
حضرت@دوست


گر نبیند در چمن سرو قباپوش مرا
قمری از کو کو خرا شد پردهٔ گوش مرا

شب به سودای گلبرگ او رفتم به خواب
بلبلان امروز می بویند آغوش مرا

همچو تیرت در بغل پرورده ام ای شاخ گل
چون کمان خالی مکن یکباره آغوش مرا

گر بریزد چشم مستش خون یک دنیا اسیر
نیست پروا از شراب ناز مدهوش مرا

گفت جانان هوش خود را چون نمی گیری به حرف
گفتمش حرف تو می ماند؟ بسر هوش مرا

شایقت مرد و نکردی یاد او را حیف حیف
اینقدر قاصد بگو عاشق فراموش مرا


صفحات: 10 11 12 13 14

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو