یافتن پست: #جانان

سید ایلیا
سید ایلیا
چشم👀 در چشم👀 شدم با تو و مدهوش😇 شدم
چشم بستم😌 زهمه پا به سرم گوش👂 شدم

نغمه ی 🎼صوت خوش وعشوه ی جانانه ی تو
روح را شست 💧و جلا داد✨و نمک گیر 🍶 شدم

حضرت@دوست
حضرت@دوست
گر به جانان آشنایی از جهان بیگانه باش
گر سر مقصود داری مو به مو جوینده شو
ور وصال گنج خواهی سر به سر ویرانه باش
گر ز تیر غمزه خونت ریخت ساقی دم مزن
ور به جای باده زهرت داد در شکرانه باش

حضرت@دوست
حضرت@دوست
گر شبی در خانه جانانه مهمانت کنند
گول نعمت را مخور مشغول صاحب خانه باش

Bahar
Bahar
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها

به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبک باران ساحل‌ ها

همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ ها

حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها


Roalo
Roalo
وقتی آهنگ جان جانان ۲۵باند رو شنیدم

عشاق بجز یار سر انداز نخواهند
خوبان بجز از عاشق جان‌باز نخواهند

آنان که چو من بی پر و پروانهٔ عشقند
جز در حرم جانان پرواز نخواهند



Bahar
Bahar
سلام بر اهالی ساینا
خوبین خوشین؟

یاس
یاس
شد محرم تا در غم جانان
غمخانه غمخانه شویم
از شراب غم از می ماتم
دیوانه دیوانه شویم
♥ هرسال دلم میگرفت صدای زنجیر زنی میاد ولی چون دخترم نمیشه برم و منتظر روز هفتم می موندم و عصری می رفتیم و اشک زنجیر ها را بر شانه های اندوه تک تک جوانان و کودکان نو پا میدیم و کاروانی از زنان و کودکان غل و زنجیر شده روی خار مغیلان جلو عقلمان را می بست
و
جنون یا حسینمان تا آسمان میرفت
الان دیگه صدای زنجیر هم نمیاید گوش های دنیایمان کر شده یا چه {-109-}
شاید گناه این بود فقط محرمت حسینی بودیم که دیگر صدای طبل و زنجیر در کوچه های شیعیان نمی پیچد {-109-}{-109-}

توی کوچه باغ های تهران قدم میزدم
هوای سرد آزارم میداد
مدام به تو فکر میکردم
نور مهتاب لای انگشتان درخت ها کم و زیاد میشد
به قول خودت
«صورتم از شدت سرما جان میداد برای بوسه های یهویی»
در نبودت دیگر استواری سابق را ندارم شاخه گل من
گونه هایم طعم لب هایت را فراموش کرده
چروک شده
چشمانم آنقدر در چهره دلفریبت غرق نشد که سویی ندارد
آخ...
حافظه ام را نگو جانان من
این روز ها همه چیز را فراموش میکنم
دیروز فراموش کردم که با اسب به دیوانیه رفتم
تمام راه را تا قبرستان پیاده آمدم و بعد همه چیز را از یاد بردم
که من کیستم
کجایم
اما جانان من
هیچ گاه حتی لحظه ای فراموشت نکردم
راستی؛
من کجایم....❤



توی کوچه باغ های تهران قدم میزدم
هوای سرد آزارم میداد
مدام به تو فکر میکردم
نور مهتاب لای انگشتان درخت ها کم و زیاد میشد
به قول خودت
«صورتم از شدت سرما جان میداد برای بوسه های یهویی»
در نبودت دیگر استواری سابق را ندارم شاخه گل من
گونه هایم طعم لب هایت را فراموش کرده
چروک شده
چشمانم آنقدر در چهره دلفریبت غرق نشد که سویی ندارد
آخ...
حافظه ام را نگو جانان من
این روز ها همه چیز را فراموش میکنم
دیروز فراموش کردم که با اسب به دیوانیه رفتم
تمام راه را تا قبرستان پیاده آمدم و بعد همه چیز را از یاد بردم
که من کیستم
کجایم
اما جانان من
هیچ گاه حتی لحظه ای فراموشت نکردم
راستی؛
من کجایم....❤



صفحات: 8 9 10 11 12

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو