یافتن پست: #خاقانی

مهاجر
مهاجر
چند روزی می شود ، مثل خزر توفانی ام
من فدای چشمهاتم ، دلبر گیلانی ام

سبز جنگل های گیلان ، سبز چشمان شماست
حافظ چشم توام ، مامور جنگلبانی ام

صد قصیده شرح چشمانت کنم بی فایده است
شاعر قرن ششم هستم ، خود خاقانی ام

ارمغانت شاخه ای زیتون منجیل است و من
امپراطور کبیر دوره ی ، یونانی ام

بی تو خورشیدی ندارد ، آسمان لحظه هام
من هوای رشت هستم ، دایما بارانی ام

نوجوانم کرده چشمت ، این خود نوستالوژی است
سخت بیتاب تب عشقی ، دبیرستانی ام

بی قرارم بی قرارم بی قرارم بی قرار
من تپش های تنی ، با روح سرگردانی ام

کور خواهم کرد چشمی ، را که دنبالت کند
با غرور و غیرتی ، در خون کردستانی ام

جشن می گیرم اگر، در خانه ام مهمان شوی
با خودت خورشید من شو ، در شب مهمانی ام

محسن
محسن
چه کرده‌ام که مرا پایمال غم کردی
چه اوفتاده که دست جفا برآوردی

به نوک خار جفا خستیم نیازردم
چو برگ گل سخنی گفتمت بیازردی

مرا به نوک مژه غمزهٔ تو دعوت کرد
بخورد خونم و گفتا برو نه در خوردی

به حق غمزهٔ شوخ تو در رسم لیکن
زمردی است مرا صبر نه ز نامردی

به ره چو پیش تو باز آیم و سلام کنم
به سرد پاسخ گوئی علیک و برگردی

بسوختی تر و خشک مرا به پاسخ سرد
که دید هرگز سوزنده‌ای به این سردی

مرا نگوئی کاخر به جای خاقانی
دگر چه خواهی کردن که کردنی کردی

خاقانی

حضرت@دوست
حضرت@دوست

خاقانیا حدیث فلک در زمین به است
کامسال طالعت ز فلک در زمین گریخت

حضرت@دوست
حضرت@دوست

حاصل خاقانی از سودای تو
چشم گریان و دل بریان بماند

حضرت@دوست
حضرت@دوست
خاقانی است و چند هزار آرزوی دل
دل را چه جای عشق و چه پروای دلبر است


حضرت@دوست
حضرت@دوست
خاقانی است و چند هزار آرزوی دل
دل را چه جای عشق و چه پروای دلبر است


حضرت@دوست
حضرت@دوست
گفت که خاقانیا روی تو زرفام نیست
گفتم معذور دار زر ننماید به شب


حضرت@دوست
حضرت@دوست
خود پرده‌ام دراندم و خود گویدم که هان
خاقانیا خموش که جای نفیر نیست


حضرت@دوست
حضرت@دوست
ز آرزوها که داشت خاقانی
هیچ و همی به جز وصال تو نیست


حضرت@دوست
حضرت@دوست

خاقانیا سپاه غم آمد دو منزلی
جان را دو اسبه خیز به خدمت به در فرست

حضرت@دوست
حضرت@دوست
نظر بردار خاقانی ز دونان
جگر میخور که دلجویی نمانده است


حضرت@دوست
حضرت@دوست
خاقانیا دمی که وبال حیات توست
در سینه کن به گور که همدم پدید نیست


حضرت@دوست
حضرت@دوست
خود یار نارد از دل خاقانی ای عجب
گوئی چه بود کاین کرم از من دریغ داشت


حضرت@دوست
حضرت@دوست
خاقانی ارچه نرد وفا باخت با غمش
در ششدر اوفتاد که مهره گذر نداشت


حضرت@دوست
حضرت@دوست
مرقد خاقانی از فرقد نهادی بخت من

گر به کوی او محل پاسبانستی مرا

صفحات: 1 2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو