جهت عضویت در
شبکه اجتماعی ساینا
و دنبال کردنِ
شامی
تمایل دارید ؟!
شبکه اجتماعی ساینا یک شبکه اجتماعی ِ قدرتمند ِ مبتنی بر وب است که کاربران آن میتوانند یک ارسال با طول بیشتر از 200 کاراکتر بهمراه تصویر، ویدئو، لینک و فایل داشته و با دنبال کردن کاربران، افکار و نظرات خود را با سایرین به اشتراک بگذارند. گروهها، کارمندان، همکاران و انجمنها با ایجاد یک شبکه اختصاصی قادر به ارتباط با یکدیگر بوده و به کمک تکنولوژی آراِساِس میتوانند تازه ترینها را پیگیری نمایند. شبکه اجتماعی ساینا توسط هر وسیلهی متصل به اینترنت از جمله تلفن همراه دنبالپذیر است!
وای من خواهر زاده ام خواب دیده بود بعد فکر میکرد واقعیت بوده
اومدن گفت خاله زهرا چند روزه هی منتطرم بهت بگم خوشحال باش
بابا بزرگ داره میاد خونه ات
با یه اسب سفید بود دستش گرفتم گفتم تو خونه ات جای دیگه اس خونه ت بلد نبود و راافتادیم سمت خونه تو دیگه تنها نیستی بابات خونه ت و با ذوق و چشای پر اشک تعریف میکرد
گفتم خاله خواب دیدی گفت نه به خدا دستش گرفتم خودم اوردمش خوشحال نیستی؟
خوابی که دیده بود دقیقا روز سالگرد بود
اینقد ترسیدم گفتم بچه چیزیش نشه
من چند سال پیش خواب دیدم با اوباما دارم تو اتاقم رو دفتر عکس برگردون میچسبونیم.تو فکر بودم بهش پیژامه و بالش اینا بدم شب میخواست بمونه.دلشوره داشتم جلوش چطوری برم دستشویی سیفون بکشم صداشو بشنوه بد نشه
گلب منم است
عشقن
خدا حفظش کنه
سلامت باشید داداشم مرسی
الهیییی
ننش تو قلب اکازیون بکر و کشف نشدهقلب منم رخنه کرده
وااااااای
پس منم یه پسر قد بلند بور ایتالیایی ام
خدا حافظش باشه
اخ گلبم
چقد جمله سازی و فن بیانش گشنگه
کیه که اون و فتح نکرده باشه
بزن زنگو
فداتشم ان شاالله
جیگرتو عزیزمبه خاطر ترسش از مردندوست نداره ۳تامون بمیریم
ولی خواهرزاده من همه ش میگه
خودش مرده ، کل دنیا زیر پاهاش بوده
میگه ، بالای یه قله ی بزرگی بوده ، امام رضا هم بوده
بعد مامانش رو دعوا میکنه ، تو من رو آوردی پایین ، من بالا جام خوب بوده
کل محرم و صفر هم هعی داستان علی اصغر رو میگه
هنوز مدرسه هم نرفته
فندقی من میگه وقتی من بودم و تو و بابایی نبودین، من شما دوتا رو انتخاب کردم ک بشین بابا و مامانم 😶😶😶
ماشاالله
ای جانخوش به حالشون با تصویرهایی که میبینن
ای خدا یا بچه رئیس دیده یا تصویری که تو ذهنش تداعی میشه
عاقا اینا رو میگی شب کابوس میبینم
وای من خواهر زاده ام خواب دیده بود بعد فکر میکرد واقعیت بوده
اومدن گفت خاله زهرا چند روزه هی منتطرم بهت بگم خوشحال باش
بابا بزرگ داره میاد خونه ات
با یه اسب سفید بود دستش گرفتم گفتم تو خونه ات جای دیگه اس خونه ت بلد نبود و راافتادیم سمت خونه تو دیگه تنها نیستی بابات خونه ت و با ذوق و چشای پر اشک تعریف میکرد
گفتم خاله خواب دیدی گفت نه به خدا دستش گرفتم خودم اوردمش خوشحال نیستی؟
خوابی که دیده بود دقیقا روز سالگرد بود
اینقد ترسیدم گفتم بچه چیزیش نشه
الهی
اره بخاطر پاکی و معصومیتشون حتما روحشون و دیده کاش خیراتی چیزی براشون میدادی.
خدارحمتشون کنه
من چند سال پیش خواب دیدم با اوباما دارم تو اتاقم رو دفتر عکس برگردون میچسبونیم.تو فکر بودم بهش پیژامه و بالش اینا بدم شب میخواست بمونه.دلشوره داشتم جلوش چطوری برم دستشویی سیفون بکشم صداشو بشنوه بد نشه
صدای سیفون یا چیز دیگه
نه اونو فکر می کنه رو صندلی جا به جا شده صدای صندلیه
یه بار دیگه جابه جاشو ببینم