Niaz
روزگاریست که زلیخا، فراوان شده است
هر ز چاه آمده ای یوسف کنعان شده است
عشق هم در پس پستوست به قول سهراب
پشت دریا دگر آن شهر بیابان شده است
Niaz
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگ دل این زودتر میخواستی حالا چرا
خانوم میم
«...غذاهای مادرم چه خوب بود. تازه من به او ایراد میگرفتم که رنگ سبز خورش اسفناج چرا متمایل به کبودی است. آدم چه دیر میفهمد. من چه دیر فهمیدم که انسان یعنی عجالتاً.
ایران مادرهای خوب دارد و غذاهای خوشمزه و روشنفکران بد و دشتهای دلپذیر.
و همین...»
از نامه های سهراب سپهری ،به احمدرضا احمدی / نیویورک ، سوم رمضان
اِلِکترون..!
ای کاش کسی میآمد و غمها را از قلبِ اهالی ِزمین برمیداشت!
donya 👩👧👦
سهراب سپهری چقدر زیبا گفته: چه کسی میداند... که تو در پیله تنهایی خود تنهایی؟!
چه کسی میداند؛ که تو در حسرت یک روزنهی فردایی!
پیلهات را بگشا...
تو به اندازهی پروانه شدن زیبایی!
aliaga
پشت کاجستان، برف.
برف، یک دسته کلاغ.
جاده یعنی غربت.
باد، آواز، مسافر، و کمی میل به خواب.
شاخ پیچک و رسیدن، و حیاط.
من، و دلتنگ، و این شیشه خیس.
می نویسم، و فضا.
می نویسم، و دو دیوار، و چندین گنجشک.
یک نفر دلتنگ است.
یک نفر می بافد.
یک نفر می شمرد.
یک نفر می خواند.
زندگی یعنی: یک سار پرید.
از چه دلتنگ شدی؟
دلخوشی ها کم نیست: مثلا این خورشید،
کودک پس فردا،
کفتر آن هفته.
یک نفر دیشب مرد
و هنوز، نان گندم خوب است.
و هنوز، آب می ریزد پایین ، اسب ها می نوشند.
قطره ها در جریان،
برف بر دوش سکوت
و زمان روی ستون فقرات گل یاس
سهراب سپهری
aliaga
صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن میروید
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف درمتن
ادراک یک کوچه تنهاترم
بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیشبینی نمیکرد
و خاصیت عشق این است…
“سهراب سپهری”
aliaga
قاصدک !
شعر مرا از بر کن..
برو آن گوشه باغ..
سمت آن نرگس مست…
و بخوان در گوشش…
و بگو باور کن…
یک نفر یاد تو را…
دمی از دل نبرد…
“سهرابسپهری”
سجـــاد
به قول سهراب سپهری :
گاه باید روئید ، از پسِ آن باران
گاه باید خندید ، بر غمی بی پایان ...:)
امان از روزگار هعیی نیازو