یافتن پست: #سهراب_سپهری

فقط خدا
فقط خدا
گاه گاهی که دلم میگیرد
به خودم می گویم:

در دیاری که پر از دیوار است
به کجا باید رفت؟
به که باید پیوست؟
به که باید دل بست؟

حس تنهای درونم می گوید:
بشکن دیواری که درونت داری!
چه سوالی داری؟
تو خدا را داری
و خدا...
اول و آخر با توست .

و خداوند عشق است...:قلب



حسین
حسین
به حباب نگران لب یک رود قسم و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم میگذرد
آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود،جامه اندوه مپوشان هرگز...!
زندگی ذره گاهی ست
که کوهش کردیم
زندگی نام نگویی ست
که خارش کردیم
زندگی نیست به جز نم نم باران بهار
زندگی نیست به جز دیدن یار
زندگی نیست به جز عشق
به جز حرف محبت به کسی
ورنه هر خار و خسی
زندگی کرده بسی
زندگی تجربه تلخ فراوان دارد
دو سه تا کوچه و پس کوچه و اندازه یک عمر بیابان دارد
ما چه کردیم و چه خواهیم کرد در این فرصت کم

🌹🌿

فقط خدا
فقط خدا
گاه گاهی که دلم میگیرد
به خودم می گویم:

در دیاری که پر از دیوار است
به کجا باید رفت؟
به که باید پیوست؟
به که باید دل بست؟

حس تنهای درونم می گوید:
بشکن دیواری که درونت داری!
چه سوالی داری؟
تو خدا را داری
و خدا...
اول و آخر با توست .

و خداوند عشق است...:گمشده



فقط خدا
فقط خدا
او را بگو:
نسیم سیاه چشمانت را نوشیده‌ام.
نوشیده‌ام؛ که پیوسته بی‌آرامم... (:



فقط خدا
فقط خدا
چه کسی میداند که تو
در پیله ی تنهایی خود تنهایی

چه کسی میداند که تو
در حسرت یک روزنه در فردایی

پیله ات را بگشا
تو به اندازه ی پروانه شدن زیبایی

ﺍﺯ ﺻﺪﺍﻱ ﮔﺬﺭ ﺁﺏ ﭼﻨﺎﻥ فهمیدم
ﺗﻨﺪﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺭﻭﺍﻥ ، ﻋﻤﺮ ﮔﺮﺍﻥ میگذرد

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﻧﻔﺴﯽ ،
ﺍﺭﺯﺵ ﻏﻢ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻧﻴﺴﺖ
ﺁﺭﺯﻭیم ﺍین ﺍﺳﺖ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺳﻴﺮ بخندی
ﻛﻪ ﻧﺪﺍﻧﯽ ﻏﻢ ﭼﻴﺴﺖ.




Negin
Negin
به سراغ من اگر می‌آیید
پشت هیچستانم
پشت هیچستان جایی است
پشت هیچستان رگ‌های هوا پر قاصدهایی است
که خبر می‌آرند، از گل وا شده دورترین بوته خاک
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی، سایه نارونی تا ابدیت جاری است
'به سراغ من اگر می‌آیید
نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من'


_رو سنگ مزارت نوشته بود...(:



fatme
fatme
من پر از نورم و شن
و پر از دار و درخت
پرم از راه، از پل، از رود، از موج
پرم از سایه برگی در آب
چه درونم تنهاست


▪️
▪️
پاروزنان، از آن سوی
هراسِ من خواهد رسید
گریان، به پیشوازش خواهم شتافت
در پرتو یک‌رنگی
مرواریدِ بزرگ را در کف من خواهد نهاد ...



زهرا
زهرا
روزگارم این است
دلخوشم با غزلی، تکه نانی، آبی
جمله ی کوتاهی، یا به شعر نابی

و اگر باز بپرسی، گویم
دلخوشم با نفسی، حبه قندی، چایی
صحبت اهل دلی، فارغ از همهمه ی دنیایی

دل خوشی ها کم نیست
دیده ها نابیناست !!



fatme
fatme
دشت‌هایی چه فراخ!
کوه‌هایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی می‌آمد!
من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است!
و چنان بی‌تابم، که دلم می‌خواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه
دورها آوایی است، که مرا می‌خواند.




‌‌ ‌ ‌‌‌‌

نه تو می‌مانی و نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم می‌گذرد



یک نفر آمد ...
کتاب‌های مرا برد
روی سرم سقفی از تناسب گل‌ها کشید
عصر مرا با دریچه‌های مکرر وسیع کرد
میز مرا زیر معنویت باران نهاد !...



صفحات: 1 2 3 4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو