یافتن پست: #سهراب

wolf
wolf
من به
مهمانی دنیا رفتم ..
من به دشت اندوه..
من به باغ عرفان
من به ایوان
چراغانی دانش رفتم..



wolf
wolf
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر ، سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل:
وای، این شب چقدر تاریک است!


wolf
wolf
نشتابیم
نه به سوی روشن نزدیک
نه به سمت مبهم دور ...


wolf
wolf
به چه مى انديشى
نگرانى بيجاست...
عشق اينجا و خدا هم اينجاست
لحظه ها را درياب
زندگى در فردا نه، همين امروز است


wolf
wolf
همیشه عاشق تنهاست.
و دست عاشق
در دست ترد ثانیه‌هاست!
و او و ثانیه ها
می‌روند آن طرف روز.
و او وثانیه ها
روی نور می‌خوابند.
و او وثانیه ها
بهترین کتاب جهان را
به آب می‌بخشند.



سکوت شب
سکوت شب
بین این همه ی شلوغی زندگی

بین این همه ی دلواپسی

بین این همه ی نگرانی

بین این همه ی روزمرگی

یادت نره زندگی کنی

wolf
wolf
به سراغ من اگر می‌آیید،
پشت هیچستانم.
پشت هیچستان جایی است.
پشت هیچستان رگ‌های هوا،
پُر قاصدهایی است
که خبر می‌آرند، از گل واشدهٔ
دورترین بوتهٔ خاک.
روی شن‌ها هم، نقش‌های سم اسبان سواران ظریفی است که صبح
به سر تپهٔ معراج شقایق رفتند...




ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
گاه گاهی که دلم میگیرد
به خودم می گویم:

در دیاری که پر از دیوار است
به کجا باید رفت؟
به که باید پیوست؟
به که باید دل بست؟

حس تنهای درونم می گوید:
بشکن دیواری که درونت داری!
چه سوالی داری؟
تو خدا را داری
و خدا...
اول و آخر با توست .

و خداوند عشق است...:قلب



شــادی
شــادی
.
زندگی می‌کشد آخر به کجا کارت را
باید از دور تماشا بکنی یارت را
.
روز دیدار، خودت را به ندیدن بزنی
شب ولی دوره کنی لحظهٔ دیدارت را
.
عاشقش باشی و تا عشق، خریدارت شد
دور سازی خودت از خویش خریدارت را
.
دوستش داشته باشی و نبیند هرگز
«دوستت دارم» در سینه گرفتارت را
.
بهترین پاسخ این درد، سکوت است، سکوت
نکند باز کنی مخزن‌الاسرارت را
.
رفتنی می‌رود و باز تو خواهی پرسید
از «نسیم سحر آرامگه یار...» ت را
.

.

.
.
.
{ صبح جمعتون بی دلتنگی }
.
.
.
.
.


سکوت شب
سکوت شب
و نترسیم از مرگ

مرگ پایان کبوتر نیست

مرگ وارونه یک زنجره نیست

مرگ در ذهن اقاقی جاری است

مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد

مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می‌گوید

مرگ با خوشه انگور می‌آید به دهان

مرگ در حنجره سرخ – گلو می‌خواند

مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است

مرگ گاهی ریحان می‌چیند

مرگ گاهی ودكا می‌نوشد

گاه در سایه نشسته است به ما می‌نگرد

و همه می‌دانیم

ریه‌های لذت، پر اکسیژن مرگ است

در نبندیم به روی سخن زنده تقدیر که از پشت چپرهای

صدا می‌شنویم

سهراب سپهری

wolf
wolf
وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود

با سارِ پشت پنجره جایم عوض شود



هی کار دست من بدهد چشم های تو

هی توبه بشکنم و خدایم عوض شود



با بیت های سر زده از سمت ناگهان

حس می کنم که قافیه هایم عوض شود



جای تمام گریه ، غزل های ناگــــــزیر

با قاه قاه خنده ی بی غم عوض شود



سهراب شعرهای من از دست می رود

حتی اگر عقیده ی رستم عوض شود



قدری کلافه ام و هوس کرده ام که باز

در بیت های بعد ، ردیفم عوض شود



حـوّای جا گرفته در این فکر رنج تلخ

انگــار هیچ وقـت به آدم نـمی رسد



تن داده ام به این که بسوزم در آتشت

حالا بهشت هم به جهنم نمی رسد



با این ردیف و قافیه بهتر نمی شوم !

وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود



الهام دیداریان

0
0
@wolf آرزويم اين است آنقدر سير بخندي كه نداني غم چيست
سهراب سپهري

زهرا
زهرا
دیوانِه تَری
از مَن و دیوانِه تَرم از تُو
اینجاسْت کِه خوشَش آیَد ،
دیوانِه ز دیوانِه!



LOEY♡
LOEY♡
حسِ تنهایِ درونم می‌گوید :
تو خدا را داری ...
و خدا اول و آخر با توست ...
و خداوند عشق است ...
سهراب_سپهری

LOEY♡
LOEY♡
حسِ تنهایِ درونم می‌گوید :
تو خدا را داری ...
و خدا اول و آخر با توست ...
و خداوند عشق است ...
سهراب_سپهری
·٠•●♥ ♥ ♥ ♥ ♥●•٠··٠•●♥ƝᾋƤ♥●•٠··٠•●♥ ♥ ♥ ♥ ♥●•٠·

صفحات: 5 6 7 8 9

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو