یافتن پست: #فروغ_فرخزاد

♡✓
♡✓
با من رجوع کن من ناتوان از گفتن بگذار در پناه شب از ماه بار بردارم بگذار پر شوم از قطره‌های کوچک باران از قلب‌های رشد نکرده از حجم کودکان به دنیا نیامده بگذار پر شوم شاید که عشق من گهواره تولد عیسی دیگری باشد،،،

wolf
wolf
آه بگذار
زین دریچه باز
خفته بر بال گرم رویاها
همره روزها سفر گیرم،
بگریزم ز مرز دنیاها …


حسین
حسین
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دیگر نیاندیشم
که همین دوست داشتن زیباست . . .

🌹🌿

محسن
محسن
کاش بر ساحل رودی خاموش
عطر مرموز گیاهی بودم
چو بر آنجا گذرت می‌افتاد
به سرا پای تو لب می‌سودم



★彡   نَرگِس خآنُمِ گُلِ گُلآب 彡★
★彡 نَرگِس خآنُمِ گُلِ گُلآب 彡★
من پیام وصل بودم
در نگاهی شوخ
من شراب بوسه بودم
در شب مستی
من سرا پا عشق بودم،
کام بودم ،کام!!



★彡   نَرگِس خآنُمِ گُلِ گُلآب 彡★
★彡 نَرگِس خآنُمِ گُلِ گُلآب 彡★
"تازگی‌ها...
در برابر بی‌مهری آدم‌ها هیچ نمی‌گویم!
سکوت و سکوت و سکوت...
انگار که لال شده باشم؛
شاید هم کور و کر!
دیگر نه انرژی توضیح دادن دارم
و نه حتی حوصله‌اش را..."


★彡   نَرگِس خآنُمِ گُلِ گُلآب 彡★
★彡 نَرگِس خآنُمِ گُلِ گُلآب 彡★
از تنگنای محبس تاریکی
از منجلاب تیره این دنیا
بانگ پر از نیاز مرا بشنو
آه ای خدای قادر بی همتا!



▪️
▪️
چگونه روح بیابان مرا گرفت
و سحر ماه ز ایمان گله دورم کرد
چگونه ناتمامی قلبم بزرگ شد
و هیچ نیمه‌ای این نیمه را تمام نکرد..



wolf
wolf
هر کجا می نگرم ، باز هم اوست... 🌱❤️‍🩹



wolf
wolf
گاهی‌ اوقات از خودم می‌پرسم که برای چه زنده‌ام؟ زندگی وقتی خالی از عشق و نوازش باشد،
وقتی چشم‌های مردی با محبتی سرشار،
پیوسته نگران انسان نباشد، به چه درد می‌خورد … ؟!



آه…
آری… اين منم… اما چه سود
«او» كه در من بود، ديگر، نيست، نيست
می‌خروشم زير لب ديوانه‌وار
«او» كه در من بود، آخر كيست، كيست؟



عاقبت یکروز ...
می گریزم از فسون دیده ی تردید
می تراوم همچو عطری از گل رنگین رویاها
می خزم در موج گیسوی نسیم شب
می روم تا ساحل خورشید
در جهانی خفته در ارامش جاوید
نرم می لغم درون بستر ابری طلایی رنگ
پنجه های نور میریزد بروی اسمان شاد
طرح بس آهنگ
من از انجا سرخوش و ازاد
دیده میدوزم به دنیایی که چشم پرفسون تو،راههایش را به چشمم تار میسازد
دیده میدوزم به دنیایی که چشم پرفسون تو همچنان در ظلمت رازش گرد ان دیوار میسازد



در خیابان‌های سرد شب جز
خداحافظ،
خداحافظ، صدایی نیست...




شایدپرنده بود که نالید
یا باد در میان درختان
یا من که در برابر بن بست قلب خود
چون موجی از تاسف و شرم و درد     
بالا می آمدم و از میان پنجره می دیدم که آن دو دست
آن دو سرزنش تلخ و همچنان دراز به سوی دو دست من در روشنایی سپیده دمی کاذب
تحلیل می روند و یک صدا که در افق سرد          
فریاد زد    
 خداحافظ...!



صفحات: 1 2 3 4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو