یافتن پست: #سهراب

▪️
▪️
پاروزنان، از آن سوی
هراسِ من خواهد رسید
گریان، به پیشوازش خواهم شتافت
در پرتو یک‌رنگی
مرواریدِ بزرگ را در کف من خواهد نهاد ...



نسیم
نسیم
یاد سهراب بخیر
آنکه تا لحظه خاموشى گفت : تو مرا یاد کنى یا نکنى ، من به یادت هستم

Shahan
Shahan
چه زیبا می‌گوید سهراب سپهری

تو مرا یاد کني يا نکنی
باورت گر بشود ، گر نشود
حرفي نيست
اما نفسم مي گيرد در هوايي که نفس هاي تو نيست…

زهرا
زهرا
روزگارم این است
دلخوشم با غزلی، تکه نانی، آبی
جمله ی کوتاهی، یا به شعر نابی

و اگر باز بپرسی، گویم
دلخوشم با نفسی، حبه قندی، چایی
صحبت اهل دلی، فارغ از همهمه ی دنیایی

دل خوشی ها کم نیست
دیده ها نابیناست !!



fatme
fatme
اونجایی که سهراب میگه:
دلخوشم با نفسی
حبه قندی، چایی
صحبت اهل دلی
فارغ از همهمه‌ی دنیایی ...

fatme
fatme
دشت‌هایی چه فراخ!
کوه‌هایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی می‌آمد!
من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است!
و چنان بی‌تابم، که دلم می‌خواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه
دورها آوایی است، که مرا می‌خواند.




‌‌ ‌ ‌‌‌‌

Heliya21
Heliya21
صبر کن سهراب! آری… تو راست می گویی آسمان مال من است پنجره،فکر،هوا،عشق،زمین،مالِ من است! اما سهراب تو قضاوت کن، بر دل سنگ زمین جای من است؟! من نمی دانم که چرا این مردم، دانه های دلشان پیدا نیست… صبر کن سهراب! قایقت جا دارد؟ من هم از همهمه ی داغ زمین بیزارم

حضرت@دوست
حضرت@دوست
با خاطراتت تا سحر ماندم ‚ تو نیستی کردم مرورت باز
از غصه گفتی ‚ درد دل کردی ‚ با گریه ام سنگ صبورت باز

امشب به چشمانم چه غوغاییست ‚قلبم به سینه پرطپش ‚ بی تاب
خوابیده ای آرام در ذهنم ‚ چشمان خیسم خسته و بی خواب

امشب خیالم باده می خواهد ‚ شاید که مستی چاره اش باشد
این نوشداروی پس از سهراب ‚ وقتی تو هستی چاره اش باشد

زیباترین تصویر زیبایی ‚ آن رد پا را جان بده در من
جاری بمان هر روز هر لحظه ‚در خاطرات رفته ی بودن


حضرت@دوست
حضرت@دوست
تب نگاه

وقتی تب نگاهم، بی تاب شد برایت
شب تا سحر دو چشمم، بی خواب شد برایت

چون غرق اضطرابم، در سینه دل ندارم
قلب من و تپش ها، خوناب شد برایت

بغضی که در گلویم دریاچه بود و خاموش
در خاطرات هق هق، مرداب شد برایت

کو نوش لب کجا شد!؟ داروی عشق و آتش
تا مرگ، قلب مجروح، سهراب شد برایت

فرسنگ های دوری، عمر من و صبوری
این زندگی ی زوری، دل، آب شد برایت

بیداریم بدونت، یک عمر می گذشت و
رویا ندیده از تو، شب خواب شد برایت

این منتظر به مهرت، عمرش گذشت آقا
در هر نفس، همیشه، بی تاب شد برایت

نه تو می‌مانی و نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم می‌گذرد



یک نفر آمد ...
کتاب‌های مرا برد
روی سرم سقفی از تناسب گل‌ها کشید
عصر مرا با دریچه‌های مکرر وسیع کرد
میز مرا زیر معنویت باران نهاد !...



صفحات: 1 2 3 4 5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو