یافتن پست: #سوار

aliaga
aliaga
پاییز را هم

می توان زیبا دید

نگو خزان است

اتفاقات هم حکمت خاص

خود را دارند

همانطور که شاخه های

خشک مجموع

صدای دل نشین قدمهایمان

رامی سازند

خش خش برگ ها

هم زیباست اگر بخواهیم

Bahar
Bahar
آرامش واقعاا مهم ترین چیزیه که با پول نمیشه خرید

حضرت@دوست
حضرت@دوست
میدانید ..هیچ.عشقی حد و مرز نمی شناسد.

الحب لا يعرف حدودا. يقفز فوق العوائق، ويعبر الأسوار، ويخترق الجدران ليصل إلى وجهته بكامل الأمل

fatme
fatme
دلم گرفته ای رفیق لبریز بغضم این روزا
هیشکی نمیفهمه منو خستم از این حال و هوا

aliaga
aliaga
@Manoch

سلام اخوی خوبی؟؟


خودتو باذکر مثال و رسم شکل معرفی بنمای لطفا:گل

Shahan
Shahan
کیا میخوان برن کربلا ..؟

یاس
یاس
پسره شوتی بوده چند ماه پیش تصادف کرده و از مرگ برگشته
دیروز رفته کارای بیمارستانش اکی کنه مجدد تصادف کرد و مرد -هادی-
وقتی مرگ تعقیبت می کنه :رفتن

shahin
shahin
ملوسه جاده چالوس:لاو @shami @alone00 =))

سوار ماشین بودیم دم تونل کندوان
دیدم تورو سر پیچ ملوسه جاده چالوس:))
بابات کشید یه معکوس اونم چی با مینی بوس
ملوس جاده چالوس ملوس جاده چالوس :خجالت =))

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i
سلامون علیکوم دیگ کم کم داریم می رسیم ب حول قوه الاهی ب روزی 1 پست و هیچی پست :خخخ

شامی
شامی
عاقا به اونایی که سوار آسانسور میشن چی میگن؟ مسافر؟؟؟؟؟؟؟:-S
=))

?
?
خسته نباشی سرنوشت!!!
روزها يكی پس از ديگری به پايان
می رسند…
و در پی روزها
عمر من…
خسته نباشی سرنوشت….!
می بينی؟!
دست در دستان تو
تمام راه را بيراهه رفتم
شنيدم كسی ميگفت:
چشمانت را ببند!
اعتماد كن…
ولی افسوس
به قيمت تمام روزهای رفته
چشم هایــم را بستم…
اعتماد كردم…!
بهای سنگينی داشت اعتماد !!!!!!!!!!!!!!!
هنوز درگیر زخمهایت هستم………

aliaga
aliaga
‌_شهید‌_ابراهیم‌_هادی
عصر یک روز وقتی خواهر وشوهر خواهر ابراهیم به منزلشان آمده بودند هنوز دقایقی نگذ شته بود که از داخل کوچه سرو صدایی شنیده می شد .ابراهیم سریع از پنجره طبقه ی دوم نگاه کرد و دید شخصی موتور شوهر خواهرشان را برداشته و در حال فرار است.🐍🌙
ابراهیم سریع به سمت درب خانه آمد و دنبال دزد دوید و هنوز چند قدمی نرفته بود که یکی از بچه محل ها لگدی به موتور زد و آقا دزده با موتور به زمین خورد .تکه آهنی که روی زمین بود دست دزد را برید و خون هم جاری شد. ابراهیم به محض رسیدن نگاهی به چهره پراز ترس و دلهره دزد انداخت و بعد موتور را بلند کرد و گفت: سوار شو! همان لحظه دزد را به درمانگاه برد و دست دزد را پانسمان کرد.
کارهای ابراهیم خیلی عجیب بود و شب هم با هم به مسجد رفتند و بعد از نماز ابراهیم کلی با اون دزد صحبت کرد و فهمید که آدم بیچاره ای است و از زور بیکاری از شهرستان به تهران آمده و دزدی کرده♥

fatme
fatme

چنان نماند
چنین نیز هم نخواهد ماند...!!

یاس
یاس
اکی بای. :رفتن

یاس
یاس
یه ساعت بیشتر منتطر تاکسی بودم
نن که افتاب برام سم
مغزم داشت می جوشید :گگگ
یه مسیر رفتم‌مسیر دوم گفتم به درک
با ماشین شخصی ها میرم اصلا
ماشین شاسی بلند مشکی ایستاد گفت کجا گفتم دانشگاه
ولی یه خانم محجبه که مشخص بود زنش جلو بود منم با کمی مکث و ترس سوار شدم
تا در خود دانشگاه اورد
اومدم کرایه دادم
گفت مسافر کش نیستم به خاطر چادرت سوارت کردم :بغز
اصلا یه جون به جونام اضافه شد .:گگگ

صفحات: 3 4 5 6 7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو