یافتن پست: #بگویم

حسام
حسام
امشب قراره یه خوابی ببینم میشه الان تعریفش کنم ..فردا وقت نمی کنم؟!

مهاجر
مهاجر
آهنگ صدای تو پر از شور اذان است
جذّاب تر از "جاذبه ی ماه" بَنان است!

چشم تو نه یاقوت و عقیق و نه زمرّد
فیروزه ترین معدن الماس جهان است!

شیرینی لبخند تو خرمای جنوب است!
دلچسب تر از بامیه های رمضان است!

گل بوسه ی تو قند تر از قند فریمان!
یا نه... عسل خالص کوه سبلان است!

حلوای لبت باسلوق اصل مراغه ست!
خوشمزه تر از نان کُماج همدان است!

با شهد لبت کم شد اگر رونق سوهان
از بخت بد حاج حسین و پسران است!

در وصف وجودت چه بگویم، چه نگویم؟
چشم و لب و قد تو چنین است و چنان است!...

❤
تو نوشته بودی غیر از من دوستی نداری که با او مکاتبه کنی و درد دلت را پیش او بگویی.
عیب ندارد غصه اش را نخور.
آدم بعضی وقت ها حس می کند که احتیاج به همدردی دارد و اگر نتواند عقده ی دلش را باز کند کارش سخت خواهد بود.
من هم اوقاتی برایم پیش می آید که حرف ها از دهنم بیرون می ریزد؛
اما کسی را نمی یابم که آن ها را به او بگویم..

_ تبریز ۱۳۴٠/۹/۱۱
نامه از صمد بهرنگی به یوسف

❤
عادت داشت نوک خودکار را بین لب‌هایش بگیرد...
یك روز جامدادي‌اش را دزدیدم و تمام خودکارهایش را بوسیدم...!
مي‌دانم صورت خوشي ندارد ولي عصر خودمانی‌ای بود
فقط من و خودکارها!
وقتي بابا آمد خانه ازم پرسید چرا لب‌هایم آبی شده؟
می‌خواستم بگویم براي اینکه او آبی می‌نویسد
همیشه آبی .💙

reyhane
reyhane
- برای بعد دعوا :
گر تو گرفتارم کنی، من با گرفتاری خوشم (مولانا)
- وقتی انلاین نیست و منتظرشین بیاد :
دل بی تو به جان آمد
وقت است که باز آیی (مولانا)
- وقتی میخواد از پیشتون بره :
تو جان منی، وداع جان آسان نیست (سعدی)
- وقتی ازتون میخواد راجب مشکلاتتون
حرف بزنید و شما نمیخواید :
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی


جمله های قشنگیه ب نظرم ک بشه همیشه با شعر گفت .. اونجاس ک میگن
عشق حرف اول و میزنه والا غیر..

خانوم میم
خانوم میم
قافیه با میم نامت بیت آخر را شکست
غیرتم نگذاشت نامت را بگویم ، بگذریم...:فکر


شاعر وقتی در وصف من شعر‌می گه :فکر

مهاجر
مهاجر
ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر
به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر

در آفاق گشاده‌ست ولیکن بسته‌ست
از سر زلف تو در پای دل ما زنجیر

من نظر بازگرفتن نتوانم همه عمر
از من ای خسرو خوبان تو نظر بازمگیر

گرچه در خیل تو بسیار به از ما باشد
ما تو را در همه عالم نشناسیم نظیر

در دلم بود که جان بر تو فشانم روزی
باز در خاطرم آمد که متاعیست حقیر

این حدیث از سر دردیست که من می‌گویم
تا بر آتش ننهی بوی نیاید ز عبیر

گر بگویم که مرا حال پریشانی نیست
رنگ رخسار خبر می‌دهد از سر ضمیر

عشق پیرانه سر از من عجبت می‌آید
چه جوانی تو که از دست ببردی دل پیر

من از این هر دو کمانخانه ابروی تو چشم
برنگیرم وگرم چشم بدوزند به تیر

عجب از عقل کسانی که مرا پند دهند
برو ای خواجه که عاشق نبود پندپذیر

سعدیا پیکر مطبوع برای نظر است
گر نبینی چه بود فایده چشم بصیر

اول ادیبهشت روز سعدیِ جان❤️

پدر محمدهادی و ریحانه
پدر محمدهادی و ریحانه
به مناسبت


گنبد...قبول...رفت! ولیکن شُکوه، نه
آن تکیه گاهِ راسخِ مانندِ کوه، نه

آری؛ حرم خراب شد اما هنوز هست
خورشید هست! پس چه بگویم؟ که روز هست

بیخود که نیست این همه دشمن کلافه است
اینجا خرابه نیست، که دارالخلافه است

ای با چهار حجت حق همنشین، بقیع!
تو! ای بهشتِ خاکیِ روی زمین، بقیع!

گاهی زیارتی به نیابت ز عاشقان...
این اشتیاق و حسرت ما را ببین بقیع

زائر، ضریح، گنبد و گلدسته، سنگ‌فرش
تقدیر تو نوشته شده این چنین، بقیع!

روزی طوافْ دورِ ضریح تو می‌شود
آری! قسم به عصر، به زیتون، به تین؛بقیع!

گفتم بهشت چیست خدایا؟ ندا رسید
جایی‌ست بی نظیر؛ شبیه همین بقیع

آل سعود رو به زوال است بی گمان
از برکت ائمه‌ی مدفون در این بقیع

مائیم و فتح شبه جزیره که دور نیست
آل سعود و این نفسِ آخرین؛ بقیع!






Hana
Hana
مثل یک کودک بد خواب که بازیچه شده ...
خسته ام
خسته تر از آنکه بگویم چه شده ...

Sara
Sara
از زندگی با مردم، از حرف زدن، عاجزم کاملا در خود فرو رفته‌ام، به خودم فکر میکنم چیزی ندارم به کسی بگویم، هرگز، به هیچکس.

مهاجر
مهاجر
تماشایش رقم می زد خروج از دامن دین را
بنا کرده است در چشمش فلک قصر شیاطین را

اگر دور تو می گردد نظر بر ظاهرت دارد
که پیچک خشک می خواهد تن گل های غمگین را

به عشق اولت شک کن ،که در این شهر و این دودش
درختان شوم می دانند باران نخستین را

مگو این شاخه ی تنها که تنها یک ثمر دارد
چطور از خود جدا سازد اناری سرخ و شیرین را

به این سو هم نگاهی کن،نگاهی درخورم؛یعنی
تفنگ ِ میرزا مشکن غرور ِ ناصرالدین را

چرا جامِ بلورینی بلغزد بر لبِ سینی؟!
چرا باید بترسانی خمارِ دور پیشین را؟!

تو مثل قوم صهیونی که با آن چشم زیتونی
به اشغالت درآوردی دلِ من،این فلسطین را

کمی آن سوی دیدارت چنان شعری نصیبم شد
که درحد کسی چون خود ندیدم آن مضامین را

تو ای شاعر تر از «سیمین!» به «رستاخیز» اگر آیی
بپوشد سایه ی شعرت فروغ هر چه پروین را

غزل هایی که بر رویت اثر گفتی ندارد را
برای ماه می خواندم نظر می کرد پایین را

سر از سنگینی فکر وصالت درد می گیرد
به بستر می برم اما همین سردرد سنگین را

به خوابم آمدی حالا ، نفس بالا نمی آید
بگویم یا نگویم «یا غیاث المستغیثین » را
🙂

aliaga
aliaga
سلام روزتون بخیر...

دوستان ۳ تا سوال دارم هرکی جواب داد ی مبلغی از طرف ساینا به حسابش واریز میشه

سوال اول.. خدا چی میخوره؟؟؟

دوم... خدا چی میپوشه؟؟؟

سوم ... خدا چکار میکنه؟؟؟



حضرت@دوست
حضرت@دوست
عاشقانه..
چه بگویم که::يغمرني الشغف وكأنني أعشقك بجنون ونار حبك مشتعلة في قلبي ولا يطفئها إلا عطر مشاعرك


سید ایلیا
سید ایلیا
بیا که خانۀ چشمم شود چراغانی...
اگر قدم بگذاری به چشم بارانی...
بیا که بی تو نیامد شبی به چشمم خواب
برای تو چه بگویم از این پریشانی؟!

العجل‌مولای‌ غریبم

رها
رها
بجای این همه رفرش زدن ساینا با همدیگه حرف بزنید :/

صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو