برگهایمان ریخت دیدی فصل فصل رفتن است🍁
دیوانه شده ایم چه بگویم؟!غریبه
وقتی عشق خاطره ها می شود
مریم پر از بهار بی بها می شود
لیلا به جرم عشق درون سینه
در انزوای زیر سیطره ها می شود
مجنون با نگاه پر از انتظار
دیوانه ی درون قصه ها می شود
چشمان تو
کمترین کاری که چشمان تو با دل می کند
هرچه جادو بوده را یک باره باطل می کند
قدرتِ اعجازِ آن نازِ نگاه نافذت
در دل دیوانه ام تحصیلِ حاصل می کند
چشم تو پیغمبری با دین و آئینی بدیع
تا نگاهش میکنم لبخند نازل می کند
حس من این ست با چشم تو تنها زنده ام
این مرا گاه از خدایم نیز غافل می کند
آه،می ترسم بگویم دوستت دارم، ولی
بیت آخر را فقط این جمله کامل می کند
چه بگویم نگفته ام پیداست غم این دل مگر یکی و دوتاست
بهمم ریخته است گیسویی بهمم ریخته است مدتهاست
یا برگرد یا آن دل را برگردان
یا بنشین یا این آتش را بنشان