Marina
به سخن حسین دهلوی رسیدم که میگه«چیزی نداشتم که بگویم گریستم»
هادی
رقص و جولان بر سر میدان کنند
رقص اندر خون خود مردان کنند
چون رهند از دست خود دستی زنند
چون جهند از نقص خود رقصی کنند
Bahar
دلتنگم
لبخند دروغکی چرا؟
خوب نیستم
مثل قرصی که نیمه شب، بدون آب گیر میکند
گیر کردهام در گلوی زندگی
کاش میتوانستم راحت حرف بزنم
چیزی بگویم از دلتنگی
میان آدمهای این اتاق مجازی
فقط میگویم دلتنگم
این سکوت را دوست دارم
لال بودن را ترجیح میدهم
وقتی کسی نیست عمق درد پنهان
شده در حرفهایم
را حس کند
هر بار که میخواهم به سَمتَت بیایم،
یادم میافتد که
"دلتنگی"
هرگز بهانهِ خوبی برای تکرار یک
"اشتباه" نیست...!
از خودم برایت بگویم؟
از خانه، از خیابان
شهر، صدای پایِ ما، شب؟
از کجا برایت بگویم
عشق من!
جایی که تو نیستی،
گفتن دارد؟
شده ام مثلِ انسان های اولیه
" دوستت دارم "
اما نمیدانم
به چه زبانی به تو بگویم!!
گر بگویم که تو در خون منی
بهتان نیست!
هوشنگ ابتهاج