جلالالدین محمد بلخی (۶ ربیعالاول ۶۰۴ – ۵ جمادیالثانی ۶۷۲ هجری قمری) (۱۵ مهر ۵۸۶ – ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) معروف به مولانا، مولوی و رومی، شاعر پارسیگوی ایرانی[۴][۵][۶][۷][۸][۹][۱۰][۱۱][۱۲][۱۳] است.[۵][۶][۷][۱۴][۱۵][۱۶] نام کامل وی «محمد بن محمد بن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلالالدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده میشدهاست. در قرنهای بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفتهاست و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانستهاند. زبان مادری وی پارسی بودهاست.[۱۷]
نفوذ مولوی فراتر از مرزهای ملی و تقسیمات قومی است.[۱۸] ایرانیان، افغانها، تاجیکها، ترکها، یونانیان، دیگر مسلمانان آسیای میانه و مسلمانان جنوب شرق آسیا در مدت هفت قرن گذشته به شدت از میراث معنوی رومی تأثیر گرفتهاند.[۱۸] اشعار او بهطور گستردهای به بسیاری از زبانهای جهان ترجمه شدهاست. ترجمه سرودههای مولوی که با نام رومی در غرب شنا
در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست
اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت
در انتظار تو میمیرم و در این دم آخر
دلم خوشست که دیدم به خواب گاه به گاهت
اگر به باغ تو گل بردمید و من به دل خاک
اجازتی که سر برکنم به جای گیاهت
کجا بودی شبایی که غما میکشتنم بی تو
نگاه کن تو چشای خیس و تنهاییم منم بی تو
تو اون آغوشی که تنها پناه گریه ها بودی
شبایی که من این زخمارو میشمردم کجا بودی
تماشا کن تو این دردو به دنیای من آوردی
تماشا کن تویی که خنده هامو با خودت بردی
نمیخوام مثل من تنها بشی با گریه ها
اما منو یادت بیار هرجا تو تنهایی زمین خوردی
هنوزم اون شبای گریه ی مستی رو یادم هست
کجا موهاتو وا کردی کجا بستی رو یادم هست
هنوزم اون شبای گریه ی مستی رو یادم هست
کجا موهاتو وا کردی کجا بستی رو یادم هست
کجا بودی شبایی که غما میکشتنم بی تو
نگاه کن تو چشای خیس و تنهاییم منم بی تو
تو اون آغوشی که تنها پناه گریه ها بودی
شبایی که من این زخمارو میشمردم کجا بودی
هنوزم اون شبای گریه ی مستی رو یادم هست
کجا موهاتو وا کردی کجا بستی رو یادم هست
تو حق داری اگه رفتی اگه حرفامو یادت نیست
ولی منی که گفتی عاشقم هستی رو یادم هست
ای ماه مهر زهر هلاهل بازآ که زنگهای ثلاثه
روزی هزار بار بمیرند
تا کودکان به وقت دبستان از ترس امتحان نهایی با نمره ی
چهار بمیرن
ای ماه مهر ماه بد اخلاق با ایده های محکمو خلاق
ما را بزن به خط کشی از چوب
ما را بزن به ترکه ی مرطوب تا در درون کودک دیروز مردان
بیشمار بمیرند
مادر مداد قرمز من کو کو لقمه های نان و پنیرم آخر چگونه
بیست بگیرم
وقتیکه دستهای فقیرم فردای درس آن همه باید در
جستجوی کار بمیرند
دل بادبادکیست حصیری آهی که میوزد دل ما را تا اوج
میبرد به اسیری
با هر نخ بریده دلهای رفته را بگذارید در اوج
افتخار بمیرد
در این کلاسهای رفوزه لای کتابهای عجوزه ما چیستیم
بر در کوزه
سقای علم دست بجنبان تا گوشهای تشنه به دست
چکهای آبدار بمیرند
روزی هزار بار بگو آب روزی هزار بار بگو نان مادر مرا
ببر به دبستان
تا روی شاخه های جوانم گنجشکهای توی دهانم
روزی هزار بار بمیرند
مادر مداد قرمز من کو کو لقمه های نان و پنیرم آخر چگونه
بیست بگیرم
وقتیکه دستهای فقیرم فردای درس آن همه باید در
جستجوی کار بمیرند #مهر#محسن_چاوشی
بعضی آدما آثاری که میذارن به ضرر بقیه میشه و مدت ها این ادامه پیدا میکنه و به نظر من این حق الناس تا اون مدتی که داره به بقیه ضرر میرسونه هر مدتی که طول بکشه به تعداد ساعت و آدما براشون حق ایجاد میکنه جوری که شاید امکان عقلی برای گرفتن حلالیت ازشون نباشه
پس تو رفتار هامون دقت کنیم