هادی
یا رب مباد کز پا جانان من بیفتد
درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد
من چون ز پا بیفتم درمان درد من اوست
درد آن بود که از پا درمان من بیفتد
یک عمر گریه کردم ای آسمان روا نیست
دردانه ام ز چشم گریان من بیفتد
ماهم به انتقام ظلمی که کرده با من
ترسم به درد عشق و هجران من بیفتد
از گوهر مرادم چشم امید بسته است
این اشک نیست کاندر دامان من بیفتد
من خود به سر ندارم دیگر هوای سامان
گردون کجا به فکر سامان من بیفتد
خواهد شد از ندامت دیوانه شهریارا
گر آن پری به دستش دیوان من بیفتد
هادی
اگر دیدی جوانی بر درختی تکیه کرده…بزن تو سرش بیارش اینور الآن یه گلابی ،
سیبی می خوره تو سرش چارتا فرمول جدید اضافه می کنه به فیزیک.
همینطوریش افتادیم
هادی
مواد لازم برای لاغر کردن خانمها
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
سوسک بالدار قهوه ای + اتاق قفل شده
هادی
هیچگاه کارهای کوچکی که ،
برای دیگران انجام می دهید را
متوقف نکنید....
گاهی، آن کارهای کوچک
بزرگ ترین بخش قلب آنها را
اشغال می کند...
هادی
حرف را ميشود ازحنجره بلعيد ونگفت
واى اگر چشم بخواند؛ غمِ ناپيدا را :)