آغاااا ی خاطره از شب های قدر بگم براتون...
من قبل خدمت سربازیم حدود سالای ۹۲ و ۹۱ ی مرضی داشتم شب قدر حدود ساعت ۱۲ شب میرفتم قبرستان شهرمون و کنار قبر عمو ی بزرگم ک شهید دوران دفاع مقدس هس جوشن کبیر میخوندم
آغا ی شب ک اونجا بودم بعد از جوشن کبیر چشم افتاد ب چن متر اونورتر ک ی قبر خالی بود و نازه کنده بودنش گفتم برم ی امتحانی کنم ببینم چطوریه
رفتم داخل و دراز کشیدم ی لحظه ی صدایی شنیدم و یکم بلند شدم دیدم ۳ نفر از من مریض تر دارن از بالا میان یکم دقت کردم دیدم طلبه هستن
آخه حوضه پایین قبرستانه
من بلند شدم و از قبر بیرون اومدم و لباسامو گرد گیری کردم ک اونا منو دیدن ب تت پت افتادن منم انگار ن انگار رفتم سوار دوچرخه شدم و رفتم
بیچاره ها فک کردن میت از قبر اومد بیرون
یادش بخیر یادته عصرا قبل اذان میرفتیم شهدای گمنام
هعی....
قبول داری اونم لیاقت میخاد؟؟
الان حدود ۶ ساله نرفتم اونجا
یروز بیا باهم بریم
تصورش حالا میرن چقد داستان ازش میسازن
دوچرخه ندارم ک
وای
واای🤣🤣🤣🤣🤣
ینی الان میخاین از بچه مردم عکس بگیرین؟
چه خودم یادمنبود
یذره خوشگل شدم میبرن جادو جمبل میکنن
جادوگرا خیلی پیشرفته شدن از رو عکس جادو جنبل میکنن