از یه جایی به بعد...
انقدر زمین خوردم که دیگه هیچ دردی حس نکردم.
انقدر آهنگ گوش دادم که دیگه با کسی حرف نزدم.
انقدر تو اتاقم موندم که دیگه دلم نمیخواست بیرون برم.
انقدر خندیدم که یادم رفت بضی وقتا گریه کردنم خوبه.
انقدر حواسم به بقیه بود که خودمو یادم رفت.
از یه جایی بعد ، انقدر تو خودم بودم ؛
که وقتی به خودم اومدم تا چشم کار میکرد آدماییو دیدم که غریبه بودن برام و هرچقدر بیشتر سعی می کردم تو جمعشون باشم...
بیشتر احساس تنهایی می کردم.
۶ موافق
1402/05/25 - 22:14