💢
#هر_شب_یک_حکایت
جمعی تابوتی را تشییع می کردند در کنار تابوت کودکی با گریه فریاد می کشید پدر جان تو را به گودالی می برند که نه فرشی هست نه چراغی و نه غذایی!
کودک فقیری این را شنید و سریعا خود را به خانه رساند و به پدرش گفت: ای پدر عده ای می خواهند جنازه ای را به خانه ما بیاورند !
آدرسی که می دادند دقیقا خانه ی ما بود !
جایی که نه فرشی هست، نه نوری و نه غذایی !
اینکه جریان حکایت ملا بود
ملا هم نه فرش داره ، نه نوری نه غذایی
یه کتابی هست به نام حکایت های طلبگی .دو سه روز دیگه واسه می فرستم عالی است
ممنون
نیاز به گل نیست.گل را مردها باید هدیه کنند
خب پس میگیرم
بسیار کار عالی میکنید
کار عالی ، جایزه ش تبر میدن
نه کی گفته .بیا گل خدمت شما
عسک ش با تبر اون بالا نشسته ، نمدونم کیه !!!
سپاسگزارم
من نبودم که
کدوم نبودین
تبر به دست یا گل به دست
تبر
آهان ، پسر همساده تون بوده
اومده دنبال توپش
نه گربه همسایه بود مدام اذیت میکرد
گربه چکمه پوش دیده بودیم
گربه تبر به دست ، نه
خو خلاصه دنیای مجازی هست
هوم
پس با اجازه تون
شبتون زیبا یا حق
شت 💔
سلام بر آبجی کوچیکه
هنوز ساعت ورودت به ساینا ، با من تنظیم نکردی
جای تاسف
-
خوبی ؟
نمدونم باز چیشده کم میام
تو نمیدونی. پس کی بدونه
این به چه معنی هست.........🚶 @💔
کدوم ؟؟؟
درماندگی