ینی ی چیزی امروز دیدم اعصابمو شخمی کرد …
.
.
رفته بودیم ی آرایشگاه ، موقع خروج ما همزمان شد با خروج ی عروس ، داماد دم در تو ماشین بود ک خلاصه عروسه بره سوار شه و برن …
و من اینجوری بودم ک اوکی الان داماد میاد دم در دنبالش ، دستشو میگیره میگه چقد خوشگل شدی و فلان و بهمان ، درع ماشینو براش باز میکنه ووو …
عن عاقا نشسته تو ماشین گوشی دستشههههههه
عروس کل وسایلشو خودش گذاشت عقب ماشین ، دره ماشینو خودش باز کرد ، بدون اینکه کسی کمک کنه لباسو جمع کرد ووو …
ب معنای واقعی قوی ترین زنی بود ک تو این مدت دیدم !
من باشم همونجا ی چی میزنم تو سرش میگم گمشو برو با همون گوشیت ازدواج کن شاغال …
طفلی 😢
بیشعور که یکی دوتا نیست
من هیچوخت ی چیزیو چندین بار تکرار نمیکنم ک ب زبون بیارم
اما اینو از وختی دیدم بیس هزار بار ب خاهرم گغتم که اِاِ دیدی چیکار کرد
درستش این بود یه راست با اون لباس بره محصر تمومش کنه
طلاق آخرش دیدی کی گفتم پسره اشغال
شاید قهر بودن اصن