مستِ یک دلبر شدم دیوانه گشتم عاقبت
گردِ شمعش سوختم پروانه گشتم عاقبت
رفتم از دستش بگیرم تا گرفتم پر ڪشید
آشنـا گفتـم شوم بیگـانـه گشتم عاقبت
در خیـال آن شبے بـودم مـرا مهمان ڪنـد
غـافل ازخود بودم و بے خانه گشتم عاقبت
در پے ات آواره شـد دل نامسلمانے نڪـن
بُگذر از مـن، پیرِ آن فـرزانه گشتـم عاقبت
نازنین میبندم این دفتر گذشت ان فصل ما
با نسیمے مے روم افسـانه گشتم عـاقبت
شهریار
۷ موافق
1402/02/20 - 19:39
عاشق اشعار شهریارم
👌👌👌👌