مثلا امروز جمعه س منم خیلی خسته گفتم گرفتم خوابیدم
ساعت ۷ گوشیم زنگ خورد
قبض روح شدم مامانمه بسم الله ۷ صبح
الو زهرا اجیت رفته ازمون استخدامی پاشو براش دعا کن
اخه مادر من از اون سر دنیا این ساعت اینروز زنگمیزنی نمی گی هزار فکر خیال میاد ذهنم
هم سر دردم الان هم جوری تپش قلب شدم
حالا شما هم دعاش کنید هم باهار هم رها هم اجی منو
هر 3تا قبول شن الهی امین
تشکر ان شاالله
انشالله نتیجه بگیرن
همه رو با هم اجمعین کردم
اندازه پسری خطرناکی نمیشه قلب بدمت
مسری کیه؟
مسری بودی و من مبتلا به عشقت شدم
پ گلب نده ماچ بده ب عمو ببینم
ان شاء الله قبول میشه، برا چ چیزایی بهم زنگ میزنید
خخخخ کلا ننه من ایطوره
حالا خواهرم شهر دیگه دانشجو بود مامانم برنامه امتحانیش داشت
هر روز صبح منو از خواب بیدار میکرد پاشو براش نماز بخون
ولی خودم کنکورامم کسی خبر نداشت حتی استخدامی تا مرحله اخر
کل دوران تحصیلیم از دبستان تا دانشگاه یبار یکی سراغمون نگرف
خخخ من دکترا کم کم ۴ مرحله داره
مرحله مصاحبه رفتم بابام فکر کرد مسابقه قرانی چیزیه
ولی همیشه برام دعا میکرد
برگشتم گفت قبولی خواب دیدم یه پسر جوون بور لاغری پرونده قطوری دستش بوده گفتم اینا چیه با لبخند گفت پرونده زهراس
دقیقا مشخصات استاد راهنمام بود و اون پرونده قطور رزومه بود
دیگه وقتی که باس میرفتم خوابگاه می گفتم
خیلی پشیمونم استخدامی به بابام نگفتم چون از نتیجه نهایی مطمین نبودم میخواستم باز سوپرایزش کنم اما نشد
سوپرایزش کردی و کلی خوشحال شد حتی از تمام کارای قشنگ الانت سر کار
تو ازمونو که ثبت نام کردی و سر جلسه که رفتی همون موقع مامان بابا تورو کارمند که سهله روزی مدیر تصور کردن
الهی خدا نظر کنه