حلقه بزرگی که نمیزاشت احساسات جاری بشن...
چون اون دو حلقه قبلی فقط با اجازه دادن و پذیرش حلقه دیگه میشکست...چه راحت بود و ما تو دو دایره میچرخیدم خخخخ
همه چیز من برای تو هرچی تو بگی هر چی تو بخوای من خودمو وقف تو میکنم.و به یک حلقه مشترک دو نیمه وارد میشم...چه حواسم پرت بود که سعی میکردم از ضخامت اون حلقه کم کنم...
اصلا میشد به 6 بخش تقسیم بشم..یه ضبدر که خطی از وسطش میگذره...
طوری که ضلع هاش برابر باشه...
و بجای توهم حقله در جهت خلاف عقربه های ساعت میچرخیدم...
چرخشی که انگار یه دایره ساخته و فرشته مرگ فقط میتونست تصور کنه که داره حلقه رو میبره خخخخ
طفلک نمیدونه با شمشیر که نمیشه خیالو برید...
میچرخیم و توافقی که داشتیم رو سعی میکنیم یادمون بیاد...
راز در چرخشه اونوقت همه تصورات و توهمات فراغ برداشته میشه...هیچ کسم نمیتونه در چرخش ما دخالت کنه چون ما فقط ماییم نه من و تو و حلقه و نیمه چپ و راست و چاکرای دو و...
با هم.میچرخیم چه شوک آور بود که محبوبم خودم بودم.شاید این همه سرگردانی لازم بود که بخودم بیام...غنیمت??????
۲ موافق
1399/04/24 - 04:35