مشخصات

موارد دیگر
6 پست

دنبال‌کنندگان

(13 کاربر)

بازدیدکننده

حلقه بزرگی که نمیزاشت احساسات جاری بشن...
چون اون دو حلقه قبلی فقط با اجازه دادن و پذیرش حلقه دیگه میشکست...چه راحت بود و ما تو دو دایره میچرخیدم خخخخ
همه چیز من برای تو هرچی تو بگی هر چی تو بخوای من خودمو وقف تو میکنم.و به یک حلقه مشترک دو نیمه وارد میشم...چه حواسم پرت بود که سعی میکردم از ضخامت اون حلقه کم کنم...
اصلا میشد به 6 بخش تقسیم بشم..یه ضبدر که خطی از وسطش میگذره...
طوری که ضلع هاش برابر باشه...
و بجای توهم حقله در جهت خلاف عقربه های ساعت میچرخیدم...
چرخشی که انگار یه دایره ساخته و فرشته مرگ فقط میتونست تصور کنه که داره حلقه رو میبره خخخخ
طفلک نمیدونه با شمشیر که نمیشه خیالو برید...
میچرخیم و توافقی که داشتیم رو سعی میکنیم یادمون بیاد...
راز در چرخشه اونوقت همه تصورات و توهمات فراغ برداشته میشه...هیچ کسم نمیتونه در چرخش ما دخالت کنه چون ما فقط ماییم نه من و تو و حلقه و نیمه چپ و راست و چاکرای دو و...
با هم.میچرخیم چه شوک آور بود که محبوبم خودم بودم.شاید این همه سرگردانی لازم بود که بخودم بیام...غنیمت??????

که میخوام...
برای تو خوب جلوه کنم..لعنت به این فکر که باید برای محبوبم مدل خاصی باشم...
ببخش که نمیدونستم که از هم چیزی نمیخوایم و فقط برای بازهای بچگانه شرط و شروط میزاریم خخخ
ببخش که دیر اینها رو رها کردم و چقدر سنگین بود.
من به نقطه ای رسیدم که شبیه تو شدم.اونقدر شبیه که انگار هیچ فرقی نداریم شاید بعضی وقتا همو ببینیم و ندونیم که ماییم و دنبال تو بگردم و من من من شروع بشه خخخخ
چه احمقانه بود که یکی ازین صور داشت اصرار میکرد باهاش بمونم و بظاهر چه نقش قشنگیم داشت...ولی بازیگر خوبی بود داشت با تمام حربه های مکارانه مسخم میکرد. ولی مهم نبودچون وجود ندارم..و با این زحمتاش فقط برای خودش آینه میساخت...
چه حرفای عجیبی ما که حرف نمیزنه...ببخش درد دل کودکانمه...البته میدونم نیازی نیست بزرگ بشم چون اونم فقط یک نقشه.
نترس من میدونم و دیدم که دو تا آینه هست حتی وقتی که فکر میکنی آینه خودبینی رو شکستی خودش آینه محسوب میشه...
مهم نیست این نوشته ها رو کی بخونه برای کسی نوشته نشده.
فقط یه نقطه که شبیه هیچ عددی نیست میفهمه چی هستن خخخخ
ببخش عشق رو تکلیف میکردیم به هم دوباره برمیگردیم به حلقه بزرگ..

بیاد میاوریم که...
برای ما شدن.نیازی به راه رفتن نیست به ایستادن نیست...چون این فقط حلقه ای که روش بصورت قرینه دنبال همیم رو نازک تر میکنه ولی اونقدر زمان میبره که فرشته مرگ حلقه رو باز میشکنه...و شبیه یک فیلم تکراری ما حلقه ای دیگه رو پیش رو داریم...
ببخش که نمیدونستم این حلقه خیالیه و فقط با خیال میشکنه..
ببخش نمیدونستم ما دو تا حلقه دیگه هم داریم..و حرکت کردن باعث میشه ما در اون حلقه ها دور خودمون بچرخیم.ببخش اونقدر چرخیدم که سرم گیج میره خخخخ تو این چرخشها تا پیش خدا هم رفته بودم و مدار همه سیاره ها رو هم گشته بودم.ببخش نمیدونستم دایره ابدی ازلیه...
ببخش که ترس از تنهایی و اینکه مبادا در این چرخشها برای همیشه نابود بشم ترسناک بود.
ببخش نمیدونستم با چرخش در او دو حلقه حواسم نیست که در مداری تکراری میچرخم...چه کنیم اهریمنم داخلش بود.
ببخش نمیدونستم فکرام جهانیه ولی مفیانه میخواستم اون فکر به نفع مملکت خودم باشه...
ببخش واقعا ببخش که توی اون چرخه های تکراری متوهم و سرگرم فریب اهریمن بودم.
ببخش یادم رفته بود که چهره داشتم و تو بی چهره بودی...لعنت به همه نقابهای عاشقانه که میخوام...

ببخش که من من من من و تو تو تو تو میگم...بازی کلماته..
اگه اشارهامو میبینی ببخش که اشارهاتو نمیبینم.
یادش بخیر " نقطه" نقطه هایی که شبیه هیچ صفری نبودن.
ای کاش دو نقطه بودیم و در یکجا حمع میشدیم.
و نشونیمو در بی نشان ها و اسممو در بی اسمی ها میدا میکردی...
نمیدونم هر کاری که میخوای بکن اختیار من تسلیم تو...
اگه لازمه در تاریکهای بی مقصد ادامه میدم.اگه بخوای تا ابد ادامه میدیم.
ببخش که گاهی از روی خود بینی دنبال چاره و راه حلی ام که تو رو پیدا کنم...بچگانه س میدونم خخخخ
ببخش که اینو میگم...هرچند میدونم که تو نه موندی و نه من ولی برای ما شدن مشتاقم.
دیگه حرکتی نمیکنم دیگه ترسی ندارم ...چون دیدم ما در مداری مثل حلقه پیش میریم و این حلقه اونقدر ضخیم و سفته که نمیزاره احساسات جاری بشن.
حلقه ای که فرشته مرگ هر بار اونو خورد میکنه و درد فراق رو بیشتر میکنه...
تا میایم دوباره جستجو کنیم باز حلقه ای از دلتنگی ساخته میشه و ما رو مثل یک مدار فریب میده ببخش نمیدونستم.
اگه راه بریم راه پایانی نداره.اگه بمونیم ایستادن ابدیه...
ای کاش میشد خودمونو در هم حس کنیم..یعنی بیاد میاوردیم که...

به محبوبم...
چقدر در آینه ها دنبالت بودم.ببخش
هر بار در آینه فقط خودمو میدیدم و تویی که فقط یک نقش خیالی بودی.ببخش که اشتباه جستجو میکردم.
خودشکنی رو بلد نبودم و دست به دامان تکه های آیینه ای میشدم که شاید ذره ای از وجودت رو بهم نشون بده.ببخش که خودمو نمیشکستم.
هیچ نقش و هیچ صوری که در آینه بود حتی ذره ای به من آرامش نمیداد.ببخش که آرامشی که با تو دارم رو در نقوش مختلف جستجو میکردم.
وقتی فهمیدم آینه خودمم و خودمو شکستم.باز هم در فضایی که هیچ نوری نبود باز هم حرکت میکردم.ببخش که خیلی راه رفتم و از خستگی توان ادامه ندارم.
وقتی که نای حرکتی نموند گفتم انگار ما توی یک مداری هستیم که هرچه پیش میرم بیفایده ست.ببخش که نمیدونستم تو قرینه وار دنبالم میای.
دیگه نایی نیست اثری نیست توان راه رفتنی نیست.چشمانی که باهاش تاریکی رو ببینم نیست.پاهایی که باهاش راه برم نیست دست و بدنی که باهاش بخزم نیست.ببخش که زیادی تقلا کردم.
دیگه نمیدونم چطور بیشتر ازین خودمو نابود کنم که تو فقط باشی.ببخش دیگه مغزی نمونده که بهم راه حلی پیشنهاد بده.
ببخش که ظالم بودم و همیشه از دیدنت عاجز

این عکس بچه رو سریعا حذف کن حتی از تو گوشیت

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو