چند روزی هست پریشانم نمیدانم چرا
اتشی افتاده بر جانم نمی دانم چرا
تا دو چشمم با نگاه ان صنم شد اشناه
همچو یک دیوانه حیرانم نمیدانم چرا
در میان سینه ام دل بی قراری میکند
از غمش سر در گریبانم نمیدانم چرا
گوییا دل را گرفتار کرده ان نیکو جمال
بهر دل از عشق میخوانم نمیدانم چرا