ادامه...
روبه روی ورودی حرم تواون خیابونی که ما بودیم یه کوچه بود که توش بازار بود...یه کوچه ترسناک
مانرفتیم توش
بعد اطراف هتلمون طلا فروشی زیاد بود...ینی یه طلاهایی بوداااااا
گردنبند اندازه بشقاب پلوخوری
و...
اومدیم شبم زود خوابیدیم که 2مرداد قبل روشن شدن هوا میخواستیم راه بیوفتیم سمت مرز برا برگشت.
صبح خیلی زود حرکت کردیم.رسیدیم مرز.فوق العاده بادبود . گرد و خاک.ینی چشمامون که کور شد.توی جوابامونم خاک رفته بود
اونجا بازمرزو رد کردیم و...وارد ایران که شدیم اصلا یه حس آخیش ب آدم دست میداد
ولی خب دلمون برا کربلا و ...تنگ شده بود
2 مردادکه امروز باشه شب ساعت 9-10 رسیدیم همدان بازم تو همون رستورانه برانمازو شام واستادیم.
شب ساعت1:30-2هم رسیدیم شهر خودمون.
فامیلا و دوست آشناها اومده بودن استقبالمون
بعد دیگه هیچ مهمون اینا اومدن تا ساعت 3-3:30 رفتن همه.
ولی از فردا صبحش دیگه خونمون ترکیدا
سفر خیلی خووووووبی بود.دوستای خیلی خوبی پیدا کردیم.مدیر کاروان خیلی خیلی خوبی داشتیم...
وااااقعا یادش بخیر
#خاطرات_کربلا