یافتن پست: #خاطرات_کربلا

فقط خدا
فقط خدا
خب تو پست قبلی گفتم که یه بازار تو یه کوچه روبه روی حرم بود...

همون روزی(ینی 2 مرداد)که صبح خیلی زود حرکت کردیم ازاونجا تو اون بازار بعدازظعرش فکر کنم(دقیقا یادم نیست)بمب گذاری شد.که داعش هم به عهده گرفت:(

ینی خدا بهمون رحم کرد:|درسته هیچ زائر ایرانی آسیب ندید ولی همون تصورشم که صدای بمب اینا بیاد سخته:ترس

اون بازرار تقریبا20-30متر با هتل ما فاصله داشت..

اینم خودمون 3 مرداد که مهمونامون میومدن از اونا شنیدیم.
حتی 2 مرداد تماس تلفنی که زیاد داشتیم نگو برا همین بوده...ولی خب پشت تلفن هیچی نگفتن بهمون.:|

خطر از بیخ گوشمان رد شده بید:خنده:دعا:تعظیم


به پایان آمد این خاطره:D
ممنونم از دوستانی که تااینجا منو همراهی کردن:)-گل-


تمام.




فقط خدا
فقط خدا
ادامه...

روبه روی ورودی حرم تواون خیابونی که ما بودیم یه کوچه بود که توش بازار بود...یه کوچه ترسناک:|مانرفتیم توش:|
بعد اطراف هتلمون طلا فروشی زیاد بود...ینی یه طلاهایی بوداااااا:|گردنبند اندازه بشقاب پلوخوری:|و...

اومدیم شبم زود خوابیدیم که 2مرداد قبل روشن شدن هوا میخواستیم راه بیوفتیم سمت مرز برا برگشت.
صبح خیلی زود حرکت کردیم.رسیدیم مرز.فوق العاده بادبود . گرد و خاک.ینی چشمامون که کور شد.توی جوابامونم خاک رفته بود:|
اونجا بازمرزو رد کردیم و...وارد ایران که شدیم اصلا یه حس آخیش ب آدم دست میداد=))ولی خب دلمون برا کربلا و ...تنگ شده بود:هعی

2 مردادکه امروز باشه شب ساعت 9-10 رسیدیم همدان بازم تو همون رستورانه برانمازو شام واستادیم.
شب ساعت1:30-2هم رسیدیم شهر خودمون.
فامیلا و دوست آشناها اومده بودن استقبالمون:D
بعد دیگه هیچ مهمون اینا اومدن تا ساعت 3-3:30 رفتن همه.
ولی از فردا صبحش دیگه خونمون ترکیدا:خنده


سفر خیلی خووووووبی بود.دوستای خیلی خوبی پیدا کردیم.مدیر کاروان خیلی خیلی خوبی داشتیم...

وااااقعا یادش بخیر:خیال




فقط خدا
فقط خدا
خب دیگه رسیدیم ب آخرش:)

1مرداد95 که توراه بودیم سمت کاظمین...ازشهرا که رد میشدیم میدیم که همونجوری آشغال اینا رو زمین ولوان:|
بعد یه همسفر شوخ داشتیم.میگفت اینا کار شهرداراشون راحته.به تمیزی شهر کاری ندارن:خندهآشغاله دیگه میره میره خودش یه جا گیر میکنه وامیسته دیگه=))به این سیم خاردارای جاهای امنیتیشون کلی کیسه پلاستیکی گیر کرده بود{-91-}

خلاصه عصر رسیدیم کاظمین باصحنه های عجیبو غریب وفوق العاده خنده دارروبه رو شدیم=))
برق کشیای شهرکاظمین روببنیید سرتون گیج میره{-1-}
اینی که توعکس گذاشتم یه نمونه خیلی خلوتشه:|
همه سیم کشیا بیرونن...بعضی سیم هاهم همینطوری آویزونن...بخوره به یکی درجاخشک میشه طرف=))
رفتیم هتلمون که خیلی نزدیک حرم بود.
گفته بودن شب بیرون نرید.بعداز نماز مغرب و عشا بلافاصله برگردین هتل...تازه بمب گذاری شده بودخیلللی امنیتی بود.
همون همسفر شوخمون گفت فرض کنید برق یکی ازاین هتلا قطع بشه ازکجا میخوان بفهمن کدوم سیم براکجاست:خنده=))

برا نماز مغرب و عشا هم رفتیم حرم و جاتوووون خاااالی دوستای خوبم:)
ان شاالله قسمتتون:دعا:)



فقط خدا
فقط خدا
ادامه...

خب تو کربلا یه گشتی اطراف حرم زدیم:)
هرجا که پامیذاشتیم روزعاشورا یه اتفاقی تواون مکان افتاده بود:(
مقام های دست راست و چپ حضرت ابوالفضل:اون مکانایی که دست حضرت رو قطع کردن:گگگ
فکرمیکنم مقام دست چپشون نزدیک یکی ازدرهای ورودی حرم بود.مقام دست راستشون هم داخل یه کوچه ای بود.ازبازار کوچیکی رد میشدیم برا رسیدن به مقام دست راست...خیلی ناراحت کننده بود:گگگ

بعد خیمه گاه رفتیم تواین مدت.جایی که اون موقع خیمه هارو زده بودن.خیمه هر شخص رو مشخص کرده بودن...

بعد تل زینبیه هم رفتیم.
تل زینبیه یه مکانی بلند(تپه مانند)مشرف به قتلگاهه.که اون زمان حضرت زینب بالای اون میرفتن برا دیدن وضعیت امام حسین و حال و هوای جنگ...:(



امروز جمعه 1مرداد95
حرکت کردیم سمت کاظمین.حدود5-6ساعت توراه بودیم.از بغداد پایتخت عراق هم رد شدیم.
رسیدیم کاظمین.اونجاهم هتلمون فوق العاده نزدیک حرم بود...4-5دقیقه پیاده راه بود.
بعد کاظمین یه کم با کربلا ونجف فرق داره...پوششش اینا:)
خودشم خیلی امنیتی تراز کربلا ونجف بود.


حالا کاظمین رو براتون تعریف کنما:خخخ=))

تو پست بعدی ان اشالله:)



فقط خدا
فقط خدا
حالا بیایم کربلا:)
ماامروز که 1 مرداد باشه بعدازناهار حرکت کردیم سمت کاظمین
سخت بود خداحافظی:گگگ

دیروز که کربلا بودیم پنج شنبه95/4/31بود.
روزای پنج شنبه کربلا دیدنیه:)
مردم ازشهرای اطراف میان بعدخیابونای که ختم میشه به حرم هم از سمت حرم حضرت ابوالفضل هم امام حسین،تو خیابونا هرکس هرچی که درتوان داره نذرمیکنه به زائراپخش میکنه:)
یکی آب،یکی قهوه،چای]شربت]غذا،نون و....
یه نون هم هست که مخصوص خودشونه.توش سبزی وچیز میز میریزن...خیلی باحاله:D

خلاصه اینکه شب های جمعه کربلا عجب حال و هوایی داره:خیال

بعدشم زائرای شهرای اطراف همون بین الحرمین شبو میخوابن:)

دیشب آخرین شبی بود که کربلا بودیم.یه حس دلگیری ب آدم دست میداد...که چقد زود گذشت:)


تو کربلا هم خیلی جاها رفتیم که چند موردشو میگم:
حرم مطهر امام حسین،حضرت ابوالفضل،حضرت علی اکبر،حضرت علی اصغر،مرقد حبیب ابن مظاهر،مرقد72تن شهدای کربلا،مرقدابراهیم ابن مجاب،مرقدطفلان مسلم،قتلگاه امام حسین ویارانش،مقام دست راست وچپ حضرت ابوالفض،خیه گاه،تل زینبیه،رود فرات و...


بعضی ازاینارو توپستای بعدی توضیح میدم:)



فقط خدا
فقط خدا
ادامه...

اونروزی که رفتیم کوفه.تو مسیر برگشت چند جاهم رفتیم.
دوتاشو میگم:D
مقبره میثم تماررفتیم.
از یاران امام علی و امام حسن و امام حسین بودن ایشون.به خاطر اینکه خرمافروش بودن اسمشونم میثم تمار(میثم خرمافروش)مونده:)
اطراف مقبره دختای نخل هستش:)
ده روز قبل ازورودامام حسین به عراق توسط عبیدالله بن زیاد دستگیر شد و به دار آویخته شد:(



بعد یه سر هم رفتیم مسجد حنانه
این مسجددوبارتاحالا در عزای ائمه ناله کرده:(
تو این محل قبلا یه ستون یادیواری بوده که موقع تشییع جنازه امام علی از کوفه به نجف ازکنار این که رد شدن این ستون از شدت ناراحتی خم شده.

دومیشم اینکه وقتی سرهای شهدای کربلا رومیبردن کوفه،سر امام حسین(ع) رو تواین محل زمین گذاشتن که همون لحظه صدای بچه شتری(حنانه)کهخ مادرشو گم کرده باشه بلند شده.

که بعد ها اون محل یه مسجد ساختن و یه مکان زیارتی شده بهخ اسم مسجد حنانه:)



فقط خدا
فقط خدا
ادامه خاطره...

به ما گفته بودن که اصلا از خوراکیای اونجا خرید نکنید:|
اون موقع که نجف بودیم تو بازارش یه چیزایی تو سینیای بزرگ بود که خیللللللللی بوی خوش مزه ای داشت:|
خودشونم خیلی میخوردن:|ماهم فقط نگاه میکردیم چون گفته بودن چیزی نخرید:|
آخر سر دیگه نتونستم گفتم من ازاونا میخوام:|حتی اگه بمیرمم میخوام
خلاصه گرفتیم و خوردم وجاتونم خالی هنوز زنده ام:آمازون

اسمشم نمیدونستم چیه:خنده تااینکه دیروز تو نت گشتم دنبالش دیدم اسمش اینه:شیرینی دهین ابوعلی :|
ان شاالله رفتین نجف ازاونا بگیرید بخورید.هیچیتونم نمیشه:خنده


بعد این مدت که اونجا بودیم تو خیابونا که رد میشدیم میدیم یه عالمه ازاین چرخ دستیا هست که رو هرکدوم یه گوسفند کامل رو زدن به یه میله.بعد مردم خودشون میرفتن همون لحظه ازگوشته میبرسد بدون اینکه بشوره میگرفت روآتیش کباب میشد میخوردن:|

فک کنید تو اون هوای گرم بااون همه مگس و حشره اینا:|:سبز
گرما میزد بدبخت گوشته پلاسیده میشد:|
بعد میخوردن هیچیشونم نمیشد:خنده:خنده:خنده



فقط خدا
فقط خدا
ادامه...نجف

قبرستان وادی السلام:
بزرگترین قبرستان جهان، قبرستان وادی السلام در شهر نجف عراق می باشد. مساحت قبرستان اسلامی وادی السلام در حدود 1486 هکتار بوده و از 1400 سال قبل تاکنون برای مردم نجف شناخته شده محسوب می شود.

خب اون موقع که ما نجف بودیم یه روز هم رفتیم قبرستان وادی السلام.خیللللللللللللی بزرگه ها...مثل یه شهر میمونه.عکساشو تو اینترنت نگاه کنیدمیبیند از دورواقعا شبیه یه شهره:)
بیشتراز 5 میلیون جسد وجود داره اونجا.فک کنین از1400 سال پیش اونجاجسد دفن کردن{-48-}

اونجا یه ساختمان کوچیکی هست که نزدیک درورودیه.یه گنبدی متاوفت بابقیه گنبدا داره.تواون ساختمون یه ضریح کوچیکی هست که مقبره حضرت هود و حضرت صالح هستش:)
رفتیم اونجا زیارت کردیم ونماز خوندیم...:)
بعد اونجا مقام امام زمان(عج)،امام صادق(ع)و امام سجاد (ع) هم هست.

روایت داریم که همه انسان ها بعد از مرگشون روحشون به قبرستان وادی السلام میره:)

{-48-}

السلام نزدیک حرم حضرت علی هستش:)

فقط خدا
فقط خدا
ادامه خاطره...

سه شنبه 95/4/29
جمعه97/4/29

اولش بگم که تو این چند روزی که نجف بودیم خیلی جاها رفتیم:)که تک تک یادم نیست:)یه روز هم صبح خیلی زود وقتی که هوا کامل روشن نشده بود رفتیم مسجد کوفه:)
عاااااااالیه:)باید برید ببینید...{-57-}

بعد 29 تیر هم که امروزباشه صبح حرکت کردیم به سمت کربلا:)
از حرم حضرت علی(ع)خداحافظی کردیم ورفتیم سمت کربلا{-57-}

تو راه بازم موکب هارو دیدیم که خالی بودن:)

رسیدیم کربلا رفتیم سمت هتلمون.جابه جا شدیم.
معمولا برا همه کاروانا اینجوریه که یا تو نجف یا تو کربلا یکیشون هتل دورتر از حرم میشه...ولی برا ما هردوش نزدیک حرم بود:)
یه استراحتی کردیم و حدودای ساعت5 قرار شد جمع شیم بریم حرم:)

هواهم که گرررررررم:تعظیم
از سمت حرم حضرت ابوالفضل وارد شدیم.وااااای باور کردنشم سخت بود...اونجا زیارت کردیم ودعا و اینا خوندیم
بعدرفتیم سمت بین الحرمین...واااااااااای الان که یادم میاد گریم میاد:گگگ
روبه رومون حرم امام حسین بود{-57-}
بین الحرمین خدایی چ صفایی داره:قلب
یه آرامش خاصی توشه:قلب


خب ادامش بمونه بعدا:آمازون
کلی حرف دارم بگم:){-57-}



فقط خدا
فقط خدا
ادامه...

یکشنبه 95/4/27
چهارشنبه97/4/27

دیگه برا هر نمازمون میرفتیم حرم:)
بعدش تو این روز رفتیم یه سر بازار نجف:D
عججججججب پارچه هایی هست اونجا:آمازون:عاشقپارچه های خیلی خیلی زیبا باجنس خوب و قیمت نصف ایران:|
با چندتا مغازه دار بابام دوست شد:Dهر وقت بابام بره دوستاشم میبره میرن مغازه اون:)اونم ذوق میکنه تخفیفای آنچنانی میده:خندهخودشم میگه تخفیفا به خاطر آقا سیده:D
مامانم اینا همون موقع سوغاتیای اصلی(مادربزرگا و عمه خاله عمو...)خرید کردن:D
بعد منم یه انگشتر نقره چشممو گرفت اونو خریدم:D{-57-}
تو کل سفرمون دستم بود.متبرک شده به همه حرم های مطهره:)خیلی برام باارزشه:)
عکسی که فعلا ازش دارم اینه:Dحالا بعدا بهترشو میندازم:|

تا29ام تو نجف بودیم.
این مدت خیلی جاها رفتیم انقدری زیاد بودن که واقعا تک تک یادم نیست اسم ببرم:D
خونه امام خمینی که تو نجف بوده هم رفتیم دیدم:)از کوچه پس کوچه های نزدیک حرم میرفت میرسید به اونجا:)
خونه جالبی بود:)وسط حیاط بود دورتادورش خونه:)

خب دیگه سرتونو درد آوردم:Dبقیش بمونه 29 ام که حرکت کردیم سمت کربلا:)

ادامه دارد...
:D



فقط خدا
فقط خدا
دیشب نتونستم بنویسم ادامه خاطرمو:D

شنبه 26تیر95برانماز مغرب و عشا آماده شدیم بریم حرم حضرت علی(ع)
هتلمونم نزدیک بود.پیاده 7-8-10دقیقه بود:D
از هر خیابون به اون یکی خیابون ایست بازرسی بود برا ماشینایی که رد میشدن:|
خیابونایی هم که میرسیدن به حرم بازرسی شدید تر میشد.آدمارو هم میگشتن:|
بعد رفتیم وارد صحن که میخواستیم بشیم بازم گشتن:D
اون مسیری که میرفتیم بازارشون بود.بعد یه جایی هم بود که خیلی نزدیک حرم بود بازار اصلی نجف بود:D

همینجور که رفتیم روبه رومون حرم حضرت علی(ع)بود:)خیلی حس قشنگی بود:قلب
آدم اصلا باورش نمیشه{-57-}
رفتیم داخل حرم یه زیارتی کردیم.نماز خوندیم.
بعدش همه جمع شدیم تو صحن روبه روی حرم نشستیم.مداحمون یکم خوندن برامون:)
مدیر کاروانمون باز توضیحاتی دادن...

بعدشم برگشتیم هتل برا ساعت شام برسیم:)

اینو یادم رفت بگم که هوا خیللللللللللللی گرم و خفه بود:|
خاکی که رو زمین بوددست میزدیم بهش میسوزوند:|
حالا شبا اونجوری بود دیگه تصور کنید روزا چی بود:D

ادامه دارد...
:D



فقط خدا
فقط خدا
ادامه...

موقع ناهاررسیدیم نجف.قبل اینکه برسیم هتلمون مدیر کاروانمون گفت که اینجا کارکنان هتلاشون ازکشورای دیگن باهاشون اصلا صحبت نکنید.تنهایی آسانسور سوار نشید.همراه با غذاتون حتماااااا پیاز و لیمو بخورید که ضرر نکنه...خلاصه انقد توضیح داد که هممون ترسیده بودیم:خنده

واردهتل که شدیم مدارکمونو بررسی کردن و اتاقارو مشخص کردن.ما6نفر بودیم دوتااتاق دادن.

آب شربشون هم این شکلی بود:D

حالایه خاطره خنده دار ازاون روزبرامون مونده=))

یه خانم وآقای پیر بودن که با دخترشون اومده بودن.
بعد خانمه ودختره رفتن بالا.آقاهه با وسایلا سوار آسناسور شد که بره.در بسته شد این رفت.ماهم پایین منتظر بودیم که آسانسور بیاد بریم.
آقا این آسانسور اومد پایین درباز شد دیدیم عه آقاهه توشه:|
دوباره فرستادیمش بالا منتظر شدیم آسانسور اومد در باز شد دیدیم ععععه بازم آقاهه توشه:|:خنده
آخر سر شوهر اون مشاور مدرسمون از خنده ترکید گفت عه حاجی بازم تویی=))
اون باهاش رفت گذاشتش بالا باز اومد پایین وسایلای خودشونو برد:خنده

بعد جابه جا شدن وناهار خوردن استراحت کردیم وبرانماز مغرب عشا رفتیم حرم...

ادامه دارد...



فقط خدا
فقط خدا
ادامه...

بازرسی اونارو که رد کردیم وارد یه جایی شدیم که دیوار کشیده بودن.اینور سربازای ایرانی واستاده بودن اونورم عراقی.چند تادر بود اونجا.بالای دیوار هم سیم خاردار بود.خلاصه رسیدیم به آخر خط ایران.اون دیوارو که رد شدیم رفتیم تو عراق:D

اونجا اتوبوس ها بودن که مسافرارو ببرن.
سوار یکی ازاون اتوبوسا که از قبل هماهنگ شده بود شدیم:)یدونه ام مامور برا امنیتمون داده بودن(این مامور رو برا همه کاروانا نمیدن.ولی خیلی خوبه که مامور باشه...)

مدیر کاروانمون گفت اینا فوق العاده بد رانندگی میکنن و جاده هاشونم اوضاعشون خوب نیس:|پس اصلا از جاتون بلند نشید و مراقب بچه هاتون باشید.

بعدشم که ساعتامونو تنظیم کردیم.ساعت 8:30صبح به وقت ایران بود که تنظیم کردیم به ساعت7 صبح به وقت عراق.

حرکت کردیم سمت نجف.

تو راه موکب هایی که تو اربعین فعالیتمیکنن رو دیدیم.ولی خالی بودن.هر موکب شماره داشت.فاصلشون از هم کم بود.

جاده های اصلی اونا تقریبا شبیه جاده های فرعی ما بود:|

رانندگیشونم نگم که...:|:-s

یادم نیست چند ساعت بود تا نجف...

بقیش بمونه وقتی که رسیدیم نجف تعریف میکنم:D

ادامه دارد...



فقط خدا
فقط خدا
سلام دوستای خوبم:)خوبید؟
ادامه خاطمو میخوام بگم...:D{-57-}
شنبه95/4/26
سه شنبه97/4/26

صبح اول وقت بیدار شدیم وبعد نمازوصبحونه وسایلامونو جمع کردیم اومدیم بیرون...یه پارکی بود تو مهران که اونجا واستادیم ماشین بیاد بریم پایانه مرزی.
اونجا سیم کارت عراق هم میفروختن.که هر کس که میخواست خرید...
ماشین اومد سوار شدیم.مدیر کاروانمون بازم توضیح داد از قوانین اونور وباید ها و نباید هارو یادآوری کرد.

وقتی که رسیدیم وارد سالن مسافری پایانه مرزی که شدیم خیلی شلوغ بود.هر کس ویزای خودشو تو دستش داشت برای رد شدن نشون دادیم ورد شدیم.
بعد جلوتر که رفتیم خودمونو با وسایلامون گشتن:)
اون سالنو که خارج شدیم وارد یه جایی شدیم(عین یه حیاط خیلی بزرگ)ره زیادی رو رفتیم کم کم تفاوت را احساس کردیم:|{-163-}
حالا ویزاهامون تو مرز عراق باید بررسی میشد...هوا هم خیلی گرررررم بود.بخار پز شدیم دیگه.چادرامونم مشکی قشنگ گرمارو جذب میکردا:|:وایولی همونشم شیرین بود:)

پایانه مرزی عراق با ایران زمین تا آسمون فرق داشت:|
چند قدم فاصله...چقدر تفاوت...:|

اونجاهم که ویزاهامون بررسی شد رد شدیم و...

ادامش پست بعدی...

:D

فقط خدا
فقط خدا
ادامه...

خب خب خب:Dحالا بیایم ادامه خاطرمون:)

شب حدودای ساعت10رسیدیم مهران.شب میخواستیم بمونیم اونجا.به محل مورد نظر که رسیدیم از ماشین که پیاده شدیم انگار وارد کوره شده بودیم:|هوا به شدت گرم و خفه بود.باد گرمی میزد تو صورت آدم.
تو یه زائر سرا موندیم.خانما یه سالن بزرگ و آقایون هم یه سالن دیگه.
دور همی خوبی بود اون شب:)بیشتر با هم سفرامون آشنا شدیم:)شام خوردیم و نماز خوندیم گفتن که خب زود بخوابید صبح زود باید بیدارشیم که بریم اونور مرز:){-57-}
ماهم خوابیدیم{-43-}


خب شبتون بخیر:آمازون
بقیش بمونه فردا صبح که وارد خاک عراق میشیم تعریف میکنم{-57-}

ادامه دارد...:D



صفحات: 1 2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو