aliaga
چقدر این متن از فروغ فرخزاد موده:
«هیچ چیز راحتم نمیکند. نه دریا، نه آفتاب، نه درختها، نه آدمها، نه فیلمها، نه لباسهایی که تازه خریدهام. نمیدانم چه کار کنم. بروم و سرم را به درختها بکوبم، داد بزنم، گریه کنم؛
EDRIS
چرا از اشتباهات گذشتم درس نمیگیرم😑
♡✓
در بیکرانه ی زندگی دو چیز افسونم کرد،
رنگ آبی آسمان که می بینم ،و می دانم نیست
و خدایی که نمی بینم و میدانم هست.
در شگفتم که سلام آغاز هر دیدار است.
ولی در نماز پایان است،
شاید این بدان معناست که پایان نماز آغاز دیدار است.
خدایا بفهمانم که بی تو چه میشوم؟
اما نشانم نده.
خدایا هم بفهمانم و هم نشانم بده ،
که با تو چه خواهم شد.
ﮐﻔﺶ ﮐﻮﺩﮐی ﺭﺍ ﺩﺭیا ﺑﺮﺩ .
کوﺩﮎ ﺭﻭﯼ ﺳﺎﺣﻞ نوﺷﺖ : ﺩﺭیاﯼ ﺩﺯﺩ.
آنطرﻑ ﺗﺮ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺻﯿﺪ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﺎﺳﻪ ﻫﺎ ﻧﻮﺷﺖ :
ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺳﺨﺎﻭﺗﻤﻨﺪ.
ﺟﻮﺍﻧی ﻏﺮﻕ ﺷﺪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻧﻮﺷﺖ :
ﺩﺭﻳﺎی ﻗﺎﺗﻞ.
ﭘﻴﺮﻣﺮﺩی ﻣﺮﻭﺍﺭﻳﺪی ﺻﻴﺪ ﻛﺮﺩ ﻧﻮﺷﺖ :
ﺩﺭﻳﺎی ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ.
ﻣﻮﺟﯽ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﺴﺖ.
ﺩﺭﯾﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﻔﺖ : "ﺑﻪ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻋﺘﻨﺎ ﻧﻜﻦ ﺍﮔﺮ می خواﻫﯽ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺎﺷﯽ".
بر آنچه گذشت، آنچه شکست، آنچه نشد حسرت نخور ،
زندگی اگر آسان بود با گریه آغاز نمیشد.
♡✓
بابا بزرگم امشب یادش افتاد که باباش فوت کرده داره زار زار گریه میکنه حالا هر چی بهش میگیم خیلی وقت فوت شده قبول نمیکنه میگه برا من امروز خبر اوردن 🥺
اوهوم