در بیکرانه ی زندگی دو چیز افسونم کرد،
رنگ آبی آسمان که می بینم ،و می دانم نیست
و خدایی که نمی بینم و میدانم هست.
در شگفتم که سلام آغاز هر دیدار است.
ولی در نماز پایان است،
شاید این بدان معناست که پایان نماز آغاز دیدار است.
خدایا بفهمانم که بی تو چه میشوم؟
اما نشانم نده.
خدایا هم بفهمانم و هم نشانم بده ،
که با تو چه خواهم شد.
ﮐﻔﺶ ﮐﻮﺩﮐی ﺭﺍ ﺩﺭیا ﺑﺮﺩ .
کوﺩﮎ ﺭﻭﯼ ﺳﺎﺣﻞ نوﺷﺖ : ﺩﺭیاﯼ ﺩﺯﺩ.
آنطرﻑ ﺗﺮ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺻﯿﺪ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﺎﺳﻪ ﻫﺎ ﻧﻮﺷﺖ :
ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺳﺨﺎﻭﺗﻤﻨﺪ.
ﺟﻮﺍﻧی ﻏﺮﻕ ﺷﺪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻧﻮﺷﺖ :
ﺩﺭﻳﺎی ﻗﺎﺗﻞ.
ﭘﻴﺮﻣﺮﺩی ﻣﺮﻭﺍﺭﻳﺪی ﺻﻴﺪ ﻛﺮﺩ ﻧﻮﺷﺖ :
ﺩﺭﻳﺎی ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ.
ﻣﻮﺟﯽ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﺴﺖ.
ﺩﺭﯾﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﻔﺖ : "ﺑﻪ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻋﺘﻨﺎ ﻧﻜﻦ ﺍﮔﺮ می خواﻫﯽ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺎﺷﯽ".
بر آنچه گذشت، آنچه شکست، آنچه نشد حسرت نخور ،
زندگی اگر آسان بود با گریه آغاز نمیشد.
۳ موافق
1402/11/17 - 16:46