یافتن پست: #معشوق

حضرت@دوست
حضرت@دوست
ﭘﯿﺮ ﺷﺪﻥ ﺩﺭ ﺧﻢ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎﯼ
ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ…
ﭼﻪ ﺩﺭﺩ ﺑﺪﯼ ﺍﺳﺖ…


حضرت@دوست
حضرت@دوست
تو دفتر چه خاطراتش به این شعر برخورد .

درد عاشقی وقتی با بی وفائی معشوق عجین شود کشنده است عاشق جهان را بی وفا میبیند چون برای عاشق جهانی جز معشوق وجود ندارد گرچه به قول شهید مطهری عاشق عشقند تا عاشق معشوق انان وصال را نمیطلبند چون میدانند وصال مسلخ عشق است
گر ز آزردن من هست غرض مردن من
مردم ، آزار مکش از پی آزردن من

حضرت@دوست
حضرت@دوست


نوشته بود ..(هیچ چیز زیباتر از عشق نیست )
معنی عشق را باید از پروانه آموخت ، زیرا دسترسی به معشوق خود را محال می یابد ، و آنقدر در مقابل شمع طواف میکند و بالهای لطیف خود را به آتش میکشد تا در مقابل معبد عشق قربانی گردد تا صد چندان بر جلال و ابهت معشوق خود بیفزاید .
این است معنی عشق ورزیدن .
* میترا کاش فقط یک بار تورا میدیدم ، دوستدار تو هادی .{-16-}
(هادی در ‫۱۳ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۸۹، ساعت ۰۹:۳۷ نوشته:)

حضرت@دوست
حضرت@دوست
درد دوری......

این شعر بسیار زیبا و کوتاه نماد عاشقی است که در حالت انتظار و درد است. داستان غمگین و تاثیرگذار عاشقی که از درد دوری چشم به در دوخته است و هر لحظه منتظر است تا معشوق خود را در میانه در ببیند. این انتظار به حدی طولانی می شود که دریچه هم با عاشق همدردی می کند و در کنار عاشق آه می کشد. در پایان این داستان غمگین مشخص می شود که عاشق بدون نتیجه منتظر مانده است و تمام عمر و جوانی اش را در انتظار وصال کسی گذرانده است که هرگز نخواهد آمد. در پایان امید عاشق نا امید می شود و ناگهان پیر می شود.
شعر نشسته ام به در نگاه می کنم
نشسته ام به در نگاه می کنم
دریچه آه می کشد
تو از کدام راه میرسی
خیال دیدنت چه دلپذیر بود
جوانی ام در این امید پیر شد
نیامدی و دیر شد
نیامدی و …
دیر شد …

حضرت@دوست
حضرت@دوست
رابطه عاشقانه
گفتم غم تودارم...........بغضش گرفت و غش کرد {-7-}

aliaga
aliaga
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است

سلطان جهانم به چنین روز غلام است

گو شمع میارید در این جمع که امشب

در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است

در مذهب ما باده حلال است ولیکن

بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است

گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگ است

چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است

حضرت@دوست
حضرت@دوست
تحلیل ماهیت عشق از دیدگاه فلاسفه و عرفا

برای احمد غزالی عشق حقیقتی است که کل عالم و موجوداتش را به سوی خدا می کشاند و انسان را به سمت خدا می برد. به این حقیقت حب، ودّ، یا مهر گویند. حقیقت عشق که جنبه فوق طبیعی و روحانی دارد از نظر احمد غزالی حقیقتی است ازلی و الهی. عشق در ازل از ذات حق نشئت گرفته و با جان کلّی یا روح اعظم آمیزش پیدا کرده و با او همسفر شده است. پس عشق و روح دو مسافرند که از حق برخاسته اند و به این جهان آمده اند و هر دو با هم به حق باز خواهند گشت و با این بازگشت توحید محقق خواهد شد، یعنی همه چیز بر می گردد به همان وحدت و یگانگی نخستین.

حضرت@دوست
حضرت@دوست
تحلیل ماهیت عشق از دیدگاه فلاسفه و عرفا

شیخ فخرالدین عراقی در کتاب لمعات سعی کرده که تصوف عاشقانه ی خواجه احمد غزالی را با عقاید مکتب ابن عربی جمع کند.
عراقی در لمعات واژه ی عشق را بر حقیقت مطلق اطلاق می کند. پس از آنکه با تجلیات و تنزّلات و تقییدات حقیقت مطلق، جهان امکان وجود خارجی یافت واجب الوجود معشوق ازلی و مطلق شد و ممکن الوجود عاشق. اما معشوق به معنای خاص همان انسان کامل است که سالک راه حق را به حکم آیه یحبهم و یحبونه (مائده/54)صورت خود می بیند و عاشق صورت خود می شود. در اینجا معشوق همه کاره است و حتی طلب را او در دل عاشق می اندازد.

حضرت@دوست
حضرت@دوست
تحلیل ماهیت عشق از دیدگاه فلاسفه و عرفا

از نظر غزالی عاشقی مشتق از عشق است و عشق از عدم برای انسان به وجود آمده و با به وجود آمدن روح، در خانه ی روح جای گرفته و معشوق هم از حسن پدید آمده است. و جمال کمال حسن خود را تنها در آینه ی عشق عاشق می تواند بنگرد. از این رو برای او عاشق لازم است و معشوق می شود تا بتواند در آینه عشق و طلب عاشق از حسن خود بهره مند شود. در تفکر عراقی یگانگی عشق و حقیقت مطلق ظهور عشق مطلق، که جمال اوست، منظوری و معشوقی است و بطون او، که جلال اوست ناظری و عاشقی است و هر چند در مقرّ عزّ خود از تعیّن منزه است و در حریم عین خود از بطون و ظهور مقدس [اما بخاطر اظهار کمال ذاتی] خود را در آینه ی عاشقی و معشوقی بر خود عرضه کرد و از روی ناظری و منظوری نام عاشقی و معشوقی پدید آمد.

حضرت@دوست
حضرت@دوست
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست...
اخ
انچه آغاز ندارد .نپذیرد پایان


رها
رها
نکته‌ها رفت و شکایت کس نکرد /جانبِ حُرمَت فرو نگذاشتیم
گفت خود دادی به ما دل حافظا/ ما مُحَصِّل بر کسی نَگماشتیم





"حافظ بارها و بارها خیلی قشنگ آیین عاشقی رو بیان میکنه و توی این غزل هم خیلی قشنگ از کرده های خودش برای معشوق میگه و توقعاتی ک یه عاشق از معشوق داره رو بیان میکنه.... ولی تهش در قالب معشوق ب خودش جواب میده که :تو خودت دل دادی و عاشق شدی و هر کاری کردی بخاطره عشقیه ک داری پس منتی نیست... و در واقع میگه مگه من ازت خواستم... "

محسن
محسن
ای کاش جان بخواهد معشوق جانیِ ما
تا مدعی بمیرد از جان فشانی ما

گر در میان نباشد پای وصال جانان
مردن چه فرق دارد با زندگانی ما



رها
رها
میشه بگید کیا اینجا به طلسم و اینجور چیزا اعتقاد دارن؟! دلیلشون چیه؟! تا حالا برای خودشون پیش اومده باشه ک بهشون مراجعه کنن و ب نتیجه ای برسن؟!

حضرت@دوست
حضرت@دوست
چنان تصور معشوق در خیال من است......


یاس
یاس


اگر در دل کسی جایی نداری ، فرش زیر پایش هم نباش....

جایی که بودن و نبودنت هیچ فرقی نداره، نبودنت رو انتخاب کن اینگونه به خودت احترام گذاشتی ...

محبوب همه باش ، معشوق یکی
مهرت را به همه هدیه کن ، عشقت را به یکی

با هر رفتنی اشک نریز و با هر آمدنی لبخند نزن
شاید آنکه رفته بازگردد و آنکه آمده برود

آنقدر محکم و مقتدر باش که با این‌محبت ها و مهر ها زمین‌گیر نشوی ...

لازم است گاهی در زندگی ، بعضی ادمهارو کم کنی تا خودتو پیدا کنی ...

بعضی ادمارو باید دوست داشت
اما بعضی از آدمارو فقط باید داشت

صفحات: 2 3 4 5 6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو