aliaga
محبوب من
در طول تاریخ برای بازگشت هیچ
معشوقی به اندازه شما التماس نشده..
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
مهاجر
با خنده کاشتی به دل خلق کاش ها
با عشوه ریختی نمکی بر خراش ها
هرجا که چشم های تو افتاد فتنه اش
آن بخش شهر پر شده از اغتشاشها
گیسو به هم بریز و جهانی ز هم بپاش!
معشوقه بودن است و «بریز و بپاش» ها
ایزد که گفته بت نپرستید پس چرا؟
دنیا پر است این همه از خوش تراش ها؟!
از بس به ماه چشم تو پر میکشم شبی
آخر پلنگ می شوم از این تلاشها!
حسین زحمتکش
خانوم میم
من نمی مانم میان برزخ وصل و فراق
باید امشب یا ببوسی یا فراموشم کنی
پ ن: اقای فاضل!
برادر! شما هم؟!
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم
ای بی خبر از لذّت شرب مدام مااا
عکس رخ نگار بدیدم به جام می.لرزید دل جام زددستم فتاد ..شکست
خیال نقش تو در کارگاه دیده کشیدم
به صورت تو نگاری .. نه دیدم و نه شنیدم 🥱
که من چو آهویِ وحشی ز آدمی بِرَمیدم
چ گشنگ